فرهنگ 33 بازدید
زیبا هوشیار در گفت‌وگو با بامداد جنوب:

گاهی لازم است که «احترام» با ایستادگی به دست بیاید، نه با سکوت!

بامداد جنوب – سیدقاسم یاحسینی

بررسی تاریخ مونث یا تاریخ زنان در جنوب نشان می‌دهد که زنان بوشهری، زنانی آوانگارد و دانش‌دوست بوده‌اند؛ تا جایی که گاه با عبور از نگاه‌های سنتی و مردسالارانه، راهی برای رشد و سواداندوزی یافته‌اند و توانسته‌اند ضمن دستیابی به نامی بلند، نقشی موثر و کلیدی در ساختار اجتماعی ایفا کنند. این زنان در عرصه‌های فرهنگی، آموزشی و حتی سیاسی، با تکیه بر جسارت و خودباوری، مسیرهایی تازه را ایجاد کردند؛ از معلمان پیشگام و شاعران اندیشمند گرفته تا فعالان اجتماعی و اقتصادی که توانسته‌اند در برهه‌هایی حساس، جریان‌های نوگرا را در بوشهر شکل دهند. میراث آن‌ها نه‌تنها در خاطره جمعی جنوب ماندگارشده، بلکه امروز نیز الهام‌بخش نسل‌هایی شده که با تخصص و دانش‌افزایی در پی ساختن آینده‌ای استوارتر هستند.

زیبا هوشیار، یکی از این زنان آوانگارد و مهم در تاریخ زنان معاصر بوشهر است که متولد ۶ مهرماه ۱۳۳۴ در بوشهر است. وی در خانواده‌ای کارگری و کم‌درآمد به دنیا آمد. تحصیل در این خانواده اهمیت بسزایی داشت تا جایی که پدر خانواده با وجود اینکه درآمد ناچیزی داشت؛ اما اصرار داشت که بچه‌هایش درس بخوانند و به دانشگاه بروند. مادر هم در این مسیر همراه و موافق پدر بود. این پدر و مادر بعدها در دوران دانشجوییِ همزمان بچه‌هایشان به‌عنوان پدر و مادر نمونه معرفی و تجلیل شدند.

هوشیار پس از دانش‌آموختگی از دبیرستان، پس از دو بار قبولی در دانشگاه، سپس در سال ۱۳۵۵ برای سومین بار در دانشگاه قبول شد و این بار در رشته‌ حقوق دانشگاه ملی ایران. دانشگاهی که ابتدا خصوصی بود ولی کمی بعد دولتی شد. هوشیار با ورود به این دانشگاه، نام خود را بعد از خانم سیار به‌عنوان دومین زن وکیل بوشهر ثبت و ضبط کرد. سالروز تولد این بانوی وکیل را بهانه‌ای قرار دادیم تا گفت‌وگوی مفصل و بدون پیرایه‌ای را با وی در خصوص فعالیت‌هایش در عرصه وکالت و… داشته باشیم که ماحصل آن در ادامه می‌آید.

نخست بفرمایید که چطور شد به رشته حقوق گرایش پیدا کردید؟

خب، انتخاب رشته‌ حقوق، کاملاً با خصوصیات ذاتی من هماهنگ بود. از همان دوران نوجوانی، انسان رقیق‌قلبی بودم و نسبت به بی‌عدالتی حساس. نمی‌توانستم ظلم را بی‌تفاوت ببینم. تا جایی که از دستم برمی‌آمد، تلاش می‌کردم به اصول انسانی و اخلاقی پایبند بمانم و آن‌ها را رعایت کنم.

وقتی که دانشجوی این رشته شدید، آیا شرایط همان چیزی بود که انتظار داشتید؟

در دوران دانشجویی، باید اعتراف کنم که فضای دانشگاه ما، متأثر از تحولات سیاسی آن سال‌ها، وضعیت خاصی داشت. استادان در کلاس‌ها حاضر می‌شدند و درس می‌دادند، اما بسیاری از دانشجوها که درگیر فعالیت‌های سیاسی بودند، کمتر در کلاس‌ها شرکت می‌کردند. ما هم گهگاهی در کلاس حاضر می‌شدیم، امتحان می‌دادیم و تلاش می‌کردیم از این فرصت تا جایی که می‌توانیم استفاده کنیم؛ ولی در محتوای کتاب‌ها که همه از قانون گفته می‌شد و موارد را با جزئیات توضیح می‌دادند، انسان را علاقه‌مند به رعایت حقوق شخصی و عمومی می‌کرد.

کدام چهره‌های برجسته علم حقوق آن زمان استاد شما بودند؟

استادان بسیار برجسته‌ای داشتیم؛ از جمله دکتر عبدالله شمس که از استادان مطرح حقوق در ایران هستند و هنوز هم امیدوارم سالم و تندرست باشند. افسوس که جریانات سیاسی و انقلاب مانع از بهره‌مندی ما از علم و دانش این استاد بزرگ شد. الان با استفاده از کتاب‌های تالیفی او از علم‌ش استفاده می‌برم.

دکتر رضا نوربها (یادشان گرامی) که به‌تازگی از فرانسه برگشته بود و دوست داشت فضای آموزشی دانشگاه ما هم شبیه آن‌ه در فرانسه دیده بود، بشود، ولی متأسفانه امکانش فراهم نشد. او سال ۱۳۸۹ فوت کرد. دکتر عبدالحسین علی‌‌آبادی، دادستان کل کشور که در سال ۱۳۶۶ فوت کرد. دکتر گودرز افتخارجهرمی هم دیگر استاد ما بود که چهره برجسته‌ای در علم حقوق و دانش‌آموخته فرانسه بود. بعدها در دولت سمت‌های مهمی گرفت. تعداد استادان خوب و با تجربه‌مان کم نبود؛ اکثر آن‌ها تحصیل‌کرده فرانسه بودند و اگر دانشجویی اهل درس خواندن بود و شرایط اجتماعی و سیاسی مهیا بود، فرصت خیلی خوبی برای یادگیری داشت.

اما همان‌طور که گفتم، شرایط انقلابی کشور روی روند تحصیلی تأثیر گذاشته بود. ما یک ترم به‌خاطر وقایع منتهی به انقلاب کلاس نرفتیم. پیش از آن هم، کلاس‌ها منظم نبودند و بعد از انقلاب، در سال ۵۹، با آغاز انقلاب فرهنگی، دوباره دانشگاه‌ها تعطیل شدند. در نتیجه، واقعیت این است که آن‌طور که باید و شاید نتوانستیم از دوران دانشجویی بهره‌ علمی کامل ببریم. فضا، بیشتر سیاسی بود تا علمی.

چه سالی دانش‌آموخته شدید؟

همان‌طور که پیش‌تر گفتم، دوران تحصیل من بیشتر از حد معمول طول کشید. حدود شش ماه، یعنی یک ترم کامل، به‌خاطر وقایع انقلاب ۱۳۵۷ کلاس‌ها تعطیل شد و بعد در سال ۱۳۵۹، با آغاز انقلاب فرهنگی، دانشگاه‌ها به‌طور کامل بسته شدند. در آن ترم، من هنوز ۱۹ واحد درسی داشتم. بر اساس تصمیمی که گرفته شد، فقط دانشجویانی که هفده واحد یا کمتر داشتند، اجازه داشتند، امتحانات‌شان را بدهند و بعد از بازگشایی دانشگاه‌ها، تحصیل را ادامه دهند. من جزء آن دسته نبودم و در نتیجه ناچار شدم منتظر بمانم.

تقریباً دو سال و نیم، از دانشگاه عقب افتادم. تا این‌که در سال ۱۳۶۱ اعلام شد دانشجویان می‌توانند دوباره برای ادامه تحصیل ثبت‌نام کنند. من بلافاصله اقدام کردم و خوشبختانه توانستم ترم آخر را در دانشگاه تهران بگذرانم و در نهایت، تحصیلاتم را به پایان برسانم.

آیا پیش از شما در بوشهر وکیل زن هم بود؟

بله، من پس از بازگشت به بوشهر، در سال ۱۳۶۲ در بانک استخدام شدم. کارم مربوط به امور حقوقی بانک بود. در همان دوران، برای نخستین‌بار خانم دورتی ‎سیار را دیدم. دیدار بسیار جالبی بود. ما سال‌ها قبل، در دوران دبیرستان هم‌کلاسی بودیم و حالا پس از سال‌ها دوباره همدیگر را ملاقات می‌کردیم. این دیدار، شروعی شد برای تجدید دوستی‌مان. سعی می‌کردیم ارتباط‌مان را حفظ کنیم و معمولاً رابطه‌ای دوستانه و صمیمی بین‌مان برقرار بود. او نخستین خانم وکیل در بوشهر بودند.

آیا از او خاطره خاصی که موجب شده باشد در ذهنتان همچنان زنده بماند، دارید؟

یکی از خاطرات ماندگاری که از او دارم مربوط به همان سال‌هاست. فردی از خانم سیار شکایتی به کانون وکلای فارس برده بود؛ چرا که آن زمان بوشهر هنوز کانون مستقل نداشت و زیر نظر کانون فارس فعالیت می‌کردیم. از من خواسته شد که در این پرونده نظر بدهم. آن روزها تازه‌کار بودم، تجربه زیادی نداشتم، ولی حس کردم باید پشت او بایستم. من با قاطعیت از او دفاع کردم. می‌دانستم موضوع شکایت بی‌پایه است و نمی‌توانم در برابر بی‌عدالتی سکوت کنم. این ایستادگی، نه فقط آغاز مسیر حرفه‌ای من بود، بلکه نخستین آزمون جدی من در وفاداری به اصول انسانی و اخلاقی‌ بود که همیشه به آن باور داشتم.

از چه سالی در بوشهر شروع به وکالت کردید؟

در سال ۱۳۷۲ به‌طور رسمی در بوشهر کارم را به‌عنوان وکیل آغاز کردم. البته پیش از آن، در دوران کارآموزی که در شیراز بودم، نخستین تجربه‌ حضور در پرونده را داشتم ـ هرچند تجربه‌ای کامل و مستقل نبود.

آیا محیط مردسالار قضا و دادگستری بوشهر آن زمان پذیرای وکیل زن بود؟

به‌نظرم پذیرش زنان وکیل در دستگاه قضا و قضات مرد، در بوشهر امری اجتناب‎‏ناپذیر بود؛ زیرا زن وکیل با جدیت و قلم خود این تابو را شکست. همین‏طور که در ابتدای کار من و زنده‌یاد خانم سیار این‌کار را کردیم. زمانی که کارم را در بوشهر شروع کردم، دومین زن وکیل شهر بودم، بعد از خانم سیار. البته من از نظر سنی از او بزرگ‌تر بودم. شاید اگر ماجرای انقلاب فرهگی پیش نمی‌آمد، من اولین وکیل بوشهر می‌شدم!

در آن زمان، تعداد وکلای مرد هم انگشت‌شمار بود. طبیعی‌ است که نگاه‌ها به یک زن وکیل، نگاهی متفاوت و همراه با تردید بود؛ اما من از همان ابتدا، در دادگاه‌ها با جدیت و وقار ظاهر می‌شدم. این جدیت، باعث می‌شد جنسیت من در چشم دیگران کم‌رنگ شود -طوری که گویی آن ضعف‌انگاریِ سنتی نسبت به زن بودن- محو می‌شد. به‌یاد ندارم که در محیط کاری، مستقیماً با برخوردی مردسالارانه یا تحقیرآمیز مواجه شده باشم. شاید به این دلیل که اجازه نمی‌دادم کسی بخواهد من را جدی نگیرد.

آیا در این زمینه موردی هم به یاد دارید؟

بله، یک فقط یک مورد خاص است که هنوز در خاطرم مانده. در یکی از دادگاه‌ها، قاضی حاضر نمی‌خواست استدلال مرا بپذیرد. مشخص بود که نگاهش به من، نه به‌عنوان یک وکیل حرفه‌ای، بلکه صرفاً یک زن در برابرش بود. وقتی به بی‌توجهی‌اش اعتراض کردم، به او گفتم: «آقای قاضی! زمانی که شما پشت نیمکت مدرسه می‌نشستید، من در همین محاکم وکالت می‌کردم!» آن جمله به او برخورد. مدتی از من دلخور بود؛ ولی نمی‌توانستم سکوت کنم. گاهی لازم است که احترام، با ایستادگی به دست بیاید، نه با سکوت.

اولین پرونده شما چه بود؟

در آن زمان، شخصی که در کانون وکلای فارس رفت و آمد داشت، یک پرونده‌ خانوادگی را به من سپرد. در واقع، من هیچ نقشی در مذاکره، تنظیم قرارداد یا دریافت حق‌الوکاله نداشتم. همه‌ مراحل از سوی خودشان انجام شده بود؛ قرارداد بسته بودند، امضا گرفته بودند، مبلغ را دریافت کرده بودند و تنها بخش کوچکی از آن پول را به عنوان دستمزد دفاع به من پرداخت کردند. راستش، هنوز هم نمی‌دانم در آن پرونده واقعاً چه مبلغی دریافت شده بود و سهم واقعی من چقدر بود!

اما اولین پرونده‌ای که به‌طور مستقل و رسمی قبول کردم، مربوط می‌شد به دعوای الزام به تنظیم سند انتقال یک خط تلفن ثابت. آن زمان، داشتن تلفن ثابت خودش یک دارایی با ارزش محسوب می‌شد. بابت این پرونده، من پانزده‌هزار تومان دریافت کردم که در آن روزها برای یک وکیل تازه‌کار، مبلغ قابل‌توجهی بود؛ اما در بین دادرسی و پیگیری، ناگهان «خواهان» دیگر تمایلی به ادامه‌ پرونده نداشت. نه پیگیری کرد، نه به من اطلاع داد. من هم تا مدت‌ها منتظر تماس یا مراجعه‌ او ماندم، اما خبری نشد! با وجود این، همین تجربه‌ ساده‌ نخستین، برایم آغاز مسیری بود که بعدها با پرونده‌های مهم‌تر، چالش‌های جدی‌تر و مسئولیت‌های بیشتر همراه شد.

تلخترین پرونده شما چه بود؟

شاید تلخ‌ترین پرونده‌ای که هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود، پرونده‌ای بود که «موکل» من یک مرد جوان بود. هفت یا هشت فرزند خودش را سرپرستی می‌کرد و تأمین خرج زندگی همین تعداد بچه، از برادرش که درگذشته بود، به عهده‌اش بود. همسرش مرتب برای پیگیری پرونده می‌آمد و از وضعیت زندگی‌شان می‌گفت؛ از فقر، از فشار، از درماندگی.

این مرد، ابتدا به اشتباه، از سوی قاضی کیفرخواست به شش ماه حبس محکوم شده بود. او و چند نفر دیگر که می‌دانستند بی‌گناه زندان افتاده‌اند، در جریان آتش‌سوزی که در زندان بوشهر رخ داد، تصمیم به فرار می‌گیرند. تعدادی موفق به فرار می‌شوند، از جمله موکل من و یکی دیگر از موکلین همکارم. بعد از فرار، در تنگنای معیشت و با آن‌همه کودک گرسنه در خانه، دست به راه‌زنی مسلحانه در جاده‌ها می‌زنند. هدف‌شان فقط تأمین زندگی بود، نه جنایت و نه تقابل با مسائل امنیتی؛ اما موضوع به دادگاه انقلاب کشیده شد. ماه‌ها برای دفاع از او تلاش کردم؛ ولی فضای پرونده سنگین بود. بیشتر از آن‌که به جنبه‌ قضائی آن توجه شود، نگاه امنیتی غالب بود و در نهایت، حکم اعدام برای موکل من و نفر دیگر صادر و پس از چندی اجرا شد. آن روزها با تمام توان دفاع کردم، ولی صدای من کافی نبود! و تلخی آن حکم، هنوز با من مانده.

شما در ادامه فعالیت حرفه‌ای‌تان در وکالت، مدتی بعد به برنامه رادیویی هم راه یافتید، درست است؟

بله، در سال‌های اوایل کارم بود. فکر کنم سال ۷۴-۷۳ بود از رادیو به من زنگ زدند که اگر مایل باشم برنامه رادیویی راجع به مسائل حقوقی ضبط شود. قبول کردم. در اوائل صبح کارمند رادیو همراه با دستگاه ضبط به دفترم مراجعه می‌کرد و من در اتاق بایگانی که فارغ از شلوغی اطراف بود، مسائل را که از قبل آماده کرده بودم، می‌گفتم و ضبط می‌شد و در برنامه خانواده پخش می‌شد. یک‌بار هم سوالات به‌صورت تماس تلفنی گفته می‌شد و من پاسخ می‌دادم که بیشتر راجع به مسائل خانوادگی بود.

و بعد از آن پای‌تان به مطبوعات باز شد و با «نسیم جنوب» همکاری خود را شروع کردید، چطور شد که به فعالیت مطبوعاتی راغب شدید؟

بله و جالب این که تاریخ اولین مطلبی که در روزنامه نسیم جنوب نوشتم، یادم نیست، اما فکر کنم حوالی سال ۱۳۷۷ به بعد بود که با نسیم جنوب همکاری‌ام را شروع کردم.

در چه موضوعاتی می‌نوشتید؟

در شروع همکاری با نشریه نسیم جنوب، حسب درخواست مدیر مسئول آن، یعنی آقای یونس قیصی‎‏زاده مقالات حقوقی می‌نوشتم، برای این‎که اطلاعات حقوقی و آشنایی مردم با قانون بیشتر شود، مطالب را به زبان ساده می‌گفتم، بعدها راجع به موضوعاتی که مدیرمسئول پیشنهاد می‌کرد، مقاله می‌نوشتم. درباب موضوعاتی چون حضور زنان در جامعه، یادی از مادر، مناسبت‎ها و رسوم و… در این‌جا لازم است که از آقای قیصی‌زاده تشکر کنم که مرا علاقه‌مند به دست گرفتن قلم و نوشتن کرد. در آن دوره، فضای مجازی و اینترنت در دسترس نبود و مردم برای آگاهی حقوقی چاره‌ای جز مراجعه به وکیل یا خواندن مطالب محدود مطبوعاتی نداشتند. از این رو، من تلاش می‌کردم با زبان ساده و قابل‌فهم، مسائلی را برای عموم توضیح بدهم که دانستنش می‌توانست جلوی خیلی از مشکلات و گرفتاری‌ها را بگیرد. در مجموع، حدود سی مقاله در همکاری با نشریه‌ نسیم جنوب نوشتم و این بخش از فعالیت‌هایم را همواره به‌عنوان ادای دینی به آگاهی‌بخشی عمومی و مسئولیت اجتماعی‌ام به یاد می‌آورم.

خاطراتی از نشر آن مقالات دارید که با تشویق، انتقاد، استقبال یا حسادت دیگران گره خورده باشد؟

بله؛ جلسه دادگاه مطبوعاتی، بیشترین تاثیر را بر قشر جوان اهل مطالعه و دوستان و همکاران داشت و چون اولین دادگاه مطبوعاتی در تاریخ مطبوعات بوشهر بود، بحث محافل روشنفکری بود و مورد تشویق قرار گرفتم، سال‌ها بعد یکی از روزنامه‌نگاران بوشهری وقتی مرا دید گفت: «خانم هوشیار در جلسه محاکمه، من در جلسه بودم. آن موقع دانش‌آموز بودم و برای شرکت در جلسه علنی از مدرسه فرار کردم و به دادگاه آمدم!»

مقالات شما در میان همکاران وکیل‌تان و احیاناً قضات دادگستری انعکاسی هم داشت؟

ببینید چنانچه شخص، اعم از وکیل یا قاضی علاقه‌مند به مطالعات خارج از حرفه خود باشد، قطعا نوشتن مقالات دیگران برای او جذابیت نخواهد داشت، منظورم این است که چون همکارانم و قضات سرگرم حرفه خود بودند، به‌نظرم کمتر توجهی به نشریات می‌کردند، به همین دلیل من نظری از آنان راجع به مقالات خودم نمی‌دیدم.

شما مدتی هم وکیل مطبوعات بودهاید؟ درست است؟

بله؛ سابقه‌ همکاری من با نشریه‌ نسیم جنوب، به زمانی برمی‌گردد که زنده‌یاد برادرم، پرویز به من خبر داد که دعوایی علیه این نشریه مطرح شده و از من خواست که وکالت‌شان را بپذیرم. من هم قبول کردم، قرارداد وکالت تنظیم و امضاها انجام شد.

روز دادگاه، جلسه به‌صورت علنی برگزار و با حضور هیأت منصفه انجام شد. اتفاقی نادر در تاریخ مطبوعات بوشهر بود. من در آن جلسه شرکت کردم و با دقت و جدیت، از نشریه دفاع کردم. دفاعیات من مورد توجه قرار گرفت و مدیرمسئول نشریه هم دفاع خوبی از نشریه کرد. ‌هیأت منصفه نظر به برائت نشریه داد که دادگاه نیز مستند به نظر هیات منصفه، حکم برائت داد. این دفاع، یکی از موفق‌ترین و افتخارآمیزترین تجربه‌های من در طول دوران وکالتم بود، چون نخستین دادگاه مطبوعاتی استان با حضور هیأت منصفه بود و خوشبختانه به نفع آزادی مطبوعات و عدالت ختم شد.

بعد از آن، همکاری من با نسیم جنوب ادامه پیدا کرد. چنانکه گفتم، شروع کردم به نوشتن مقالاتی در حوزه‌ حقوق عمومی و خانوادگی، موضوعاتی که می‌دانستم مردم نیاز فوری به آگاهی درباره‌ آن‌ها دارند؛ از مهریه و نفقه گرفته تا چک، سفته، دعاوی خانوادگی و نکات حقوقی مهمی که در دادگاه‌ها زیاد مطرح می‌شدند.

شماها بعدها از بوشهر مهاجرت کردید، چرا؟

قطعا کسانی که زادگاه خود را ترک می‌کنند دلیل منطقی برای آن دارند، چرا که ریشه شخص در خاک زادگاهش هست. همسر من اهل تهران است ۱۷ سال در بوشهر زندگی کرد. بستگان او در تهران بودند. بیشتر بستگان من نیز در تهران بودند. فرزندانم در دوره دبیرستان بودند، هر پدر و مادر محیط بزرگ‎‏تر را برای پیشرفت فرهنگی و علمی فرزندان خود انتخاب می‌کند که ما هم از این تصمیم مستثنی نبودیم.

بنابراین همسرم تقاضای انتقال به تهران داشت که چند سال طول کشید. در سال ۸۲ با کمک زنده‌یاد برادرم پرویز و با کمک یکی از پزشکان بوشهری، درخواست انتقال او به تهران ممکن شد. من نیز به تبع همسر بودن توانستم از کانون وکلای دادگستری فارس، انتقالی خودم به تهران را بگیرم.

فرزندانم را در دبیرستان‌های مطرح تهران ثبت‌نام کردیم. سال اول خیلی به بچه‎ها سخت گذشت، چون تربیت فرزندان ما با همکلاسی‎‏های آن‌ها متفاوت بود و گاهی مورد مسخره آنان قرار می‌گرفتند؛ ولی سال‌های بعد، توانستند از خود در مقابل برخی از رفتارهای بد همکلاسی‌هایشان دفاع کنند.

مثل این که در تهران ادامه تحصیل هم دادید؟

همین‌طور است. من در امتحانات کارشناسی ارشد تحقیقات دانشگاه آزاد شیراز در سال ۸۹ در رشته حقوق بین‌الملل قبول شدم. با وجود مسافت و گرفتاری‌های کار و خانواده، ترم اول را شرکت کردم و ترم دوم با مطرح کردن مشکلاتم، درخواست انتقال به تهران دادم. با ادامه تحصیل من در ترم زمستانی در تهران موافقت شد. در تهران در شعبه دانشگاه آزاد در میدان فردوسی درس را ادامه دادم. در یکی از دروس از من خواسته شد که یکی از پرونده‌هایم را در کلاس کنفرانس بدهم که من موضوع طلاق دختری افغان که توانستم با استناد به قانون دینی خودشان، حکم به نفعش بگیرم را به‌صورت کنفرانس ارائه کردم و نمره ۲۰ گرفتم. در شیراز هم کنفرانسی راجع به مسائل حقوقی ملی شدن صنعت نفت داشتم. در نهایت با وجود همه سختی‌ها، اما موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس در رشته حقوق بین‌الملل شدم.

اشتراک‌گذاری:

نظرات

نظر خود را بنویسید

نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.