فرهنگ 263 بازدید
لادن نیکنام در گفت‌وگوی با بامداد جنوب:

مدیون مخاطبان ناشناس هستم

بامداد جنوب – سمیه سمساریلر

لادن نیکنام را اولین بار بیست سال پیش در انجمن داستان‌نویسان اصفهان دیدم. او مهمان ویژه بود و من یکی از مخاطبانش‌. از آن روز تا امروز از نزدیک، از بسیار نزدیک شاهد مسیری بوده‌ام که طی کرده است. مسیری که ماحصل آن مجموعه داستان «حفره‌‌‌ای در آینه»، رمان‌های «این خانه پلاک ندارد»، «مورچه در ماه»، «ماندن در وقت اضافه» و «تک‌شاخ» و … همچنین مجموعه شعرهای «روزشمار جنون»، «دوازده بچه‌ای که نداشتم» و «دموکراسی با طعم سالاد شیرازی» بوده است.‌ او با روزنامه‌های شرق و اعتماد همکاری داشته، در مجله‌ سینمایی-ادبی هفت دبیر تحریریه بوده و همچنین هفده سال دبیر تحریریه نشریه سینما و ادبیات بوده است.

برای شروع بفرمایید مخاطب در ذهن شما چه جایگاهی دارد؟

نخستین و جدی‌ترین مخاطب آثارم خودم هستم. هر متنی که می‌نویسم، با صدای بلند برای خودم می‌خوانم تا مطمئن شوم صدای ناخودآگاهم را می‌شنوم. اگر شنیده شود، برایم امیدبخش و خوشحال‌کننده است. شاید بتوانم بگویم نخستین مخاطب جدی داستان‌هایم آقای عباس معروفی بود؛ در کارگاه ایشان در مؤسسه حمید سمندریان نوشته‌هایم نقد می‌شد. همچنین نقدهایی از هم‌کلاسی‌ها می‌گرفتم؛ دفترچه‌ای داشتم که می‌توان نامش را «مخاطب‌نوشت» گذاشت. برای جمع‌های خانوادگی هم گاهی داستان‌هایم را می‌خواندم، اما حس می‌کردم مخاطب متوجه آنچه در من گذشته نمی‌شود. هفت سال کار کردم و حدود صد داستان کوتاه نوشتم که هشتاد و پنج‌تایشان را کنار گذاشتم؛ پانزده داستان باقی ماند که قابلیت برقراری ارتباط با مخاطب داشت. با گذشت زمان، دیگر آن مخاطبان اولیه، همچون آقای مجابی، گلشیری یا معروفی حضور نداشتند. گاه تنها از یکی‌دو نفر، نظری می‌شنیدم که مثلاً فلان داستانم خوب بوده؛ این یعنی دیگر آثارم آن‌گونه که باید مخاطب‌گیر نبودند. پس این پرسش برایم جدی شد که «مخاطب ایرانی» در داستان به دنبال چه می‌گردد؟ دریافتم مخاطب آنچه را می‌خواهد که من هم جست‌وجو می‌کنم، اما چیزهای دیگری هم می‌طلبد که در نگاه و دیدگاه من وجود ندارد. این نقطه سختی کارم بود. حس کردم من از «قطب شمال» می‌آیم و بیشتر مخاطبان در «آمازون» هستند؛ باید جایی همدیگر را پیدا کنیم. در نهایت تصمیم گرفتم به‌جای نوشتن برای مخاطب، خودم را بنویسم. مسیر را با این اتوبوس تک‌نفره می‌روم؛ اگر کسی سوار شد که چه بهتر، نشد هم از تهران تا آستارا تنها می‌رانم.

به‌این‌ترتیب از منظر شما هنرمند باید فارغ از نیاز و پسند مخاطب حرکت کند؟

بله به‌ویژه در قرن بیست‌ویکم. امروز، پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها مردم را به سمت کتاب‌های زرد در همه حوزه‌ها می‌کشاند. مخاطب سلیقه‌اش را در گوشی ساخته و به سمت زرد حرکت می‌کند. هرچه تلاش کردم، نتوانستم زرد شوم؛ حتی برای نوشتن کپشن عکس‌های خودم به زردی نزدیک نشدم. من به مخاطب حداقلی فکر می‌کنم و از آن لذت می‌برم. اگر تیم فوتبالمان با یازده نفر کامل شود، کافی است. می‌رویم در زمین و نود دقیقه‌ زندگی‌مان را بازی خواهیم کرد. تاریخ قضاوت خواهد کرد. حافظ و هدایت هم در زمان نوشتن نمی‌دانستند که آثارشان ماندگار می‌شود. البته ناگفته نماند از حدود ۳۷–۳۸ سالگی تاکنون، بیست سال است که مدیون مخاطبان ناشناسم. در نمایشگاه مطبوعات، دفتر روزنامه یا تلفنی به من رسیدند. بیشترشان اهل شهرستان بودند، به‌ویژه حاشیه‌ دریای جنوب و دریای شمال خیلی مخاطب‌های خوبی هستند. این گفت‌وگوها در فضایی سالم و شفاف انجام می‌شد. بدون استفاده از کلمات عجیب‌وغریب یا گزین‌گویه‌های فوکو و دریدا و هایدگر، جمله‌ای می‌گفتند که من را به فکر می‌انداخت: «راست می‌گه‌ها! برای چه آنجا آن‌طور نوشتم؟ چرا آنجا این کار را کردم؟» و این برایم بسیار ارزشمند بود.

حدود پنج سال است، متنی تحت عنوان «داستان واقعی دنباله‌دار» را در فضای مجازی منتشر می‌کنید. این مسیر چطور آغاز شد؟

روزی فکر کردم هنوز زندگی واقعی و عجیب خودم را ننوشته‌ام. توصیه داریوش شایگان در ذهنم پیچید که گفته بود «ایرانی‌ها بهتر است آنچه را از سر گذرانده‌اند بنویسند و به تخیلشان زیاد فشار نیاورند». زندگی‌ام وجهی جادویی داشت، اما مراقب بودم به «فیلم هندی» تبدیل نشود. نگاه واقع‌گرای بی‌پروا را از آقای گلشیری یاد گرفته بودم. خواننده ابتدا برای دیدن عکس‌ها آمد، بعد متن زیر عکس را خواند و عجیب بودن قصه جذبش کرد. تجربه شخصی دردناک با پدر و مادرم باعث شد بفهمم پدر و مادری کاری نیست که همه بتوانند درست انجام دهند. پدر مادران ما اگر اشتباه رفتار می‌کنند، بلد نیستند. با مطالعه هم لزوماً این قضیه حل نمی‌شود، باید وارد گود شد. پیام‌های زیادی داشتم که می‌گفتند چیزهایی که شما نوشتید را ما هم تجربه کردیم و خیلی از اوقات در خلوت خودمان فقط می‌خواستیم برویم، از خانه فرار کنیم.

آیا این در دسترس بودن و وسیع شدن مخاطب در فضای مجازی مسیر متن را تحت تاثیر تغییر نمی‌دهد؟

برای من این‌طور نیست. در نگارش تا ابتدای سی‌سالگی پیش آمده‌ام و اکنون باید برای سی تا پنجاه‌سالگی برنامه داشته باشم. این دوره درست روزگار روزنامه‌نگاری من است. باید در عین حفظ حریم شخصی افراد، احساس خودم را در روزنامه یا مجله‌ای که حضور داشتم بنویسم. برای مثال تا اینجا من اسم پدرم، عمویم، مادر بیولوژیک، زن‌عمویم و … را آورده‌ام. از این به بعد هم نمی‌توانم مثل بابک زنجانی که می‌نویسند ب.ز، از چنین ترفندهایی استفاده کنم. مطمئنم اگر قرار باشد از این تعداد آدم اجازه بگیرم، کار سخت می‌شود. پس باید همچنان محوریت با حالِ خودم باشد، شاید ذهن‌نگرایانه‌تر بنویسم یا به‌صورت ریزپردازانه بگویم که چقدر ناخن در گوشتم فرو کردم تا بتوانم در یک گفت‌وگو اصل حرفی را از زیر زبان شاعری بیرون بکشم.

جایگاه نقد ادبی امروز را چطور می‌بینید؟

جایگاه نقد؟ جایگاهی ندارد. امروز ما ۷۰–۸۰ میلیون مؤلف داریم. چه کسی حاضر است متن بغل‌دستی‌اش را بخواند و تحلیل کند؟ هیچ‌کس. من نمی‌بینم. جلسات رونمایی و جشن امضا زیاد داریم، بزرگداشت هم اما جلسات نقد ادبی نداریم. دهه ۶۰ و ۷۰ و بخشی از دهه ۸۰، بازار نقد ادبی در ایران به‌شدت به خاطر کارگاه‌های براهنی و گلشیری داغ بود. مجله‌های تخصصی مثل «آدینه»، «دنیای سخن»، «گردون» را مخاطب به خاطر نقدهایشان می‌خرید. مجله‌ی «فیلم» هم نقد فیلم منتشر می‌کرد. حالا هم «فیلم امروز» نقد فیلم انجام می‌دهد؛ اما کیفیت این نقدها متفاوت است.

یک‌بار آقای مجابی گفت: «نویسنده‌ها و هنرمندهای ایرانی از نقد خوششون نمیاد. وقتی نقد می‌کنی، تند و تیز نقد نکن، اذیتت می‌کنن». جوری گفت که ترسیدم. پس از تعطیل شدن ناگهانی «سینما و ادبیات» در سال ۹۸، هیچ مجله‌ای را پیدا نکردم که تا آن حد تخصصی روی مباحث مختلف کار کند. در «سینما و ادبیات» در هر شماره یک کارگردان معرفی می‌شد که آشنای مخاطب ایرانی نبود و پرونده‌هایی برای نویسنده‌های بزرگی مانند اتوود یا یوسا درمی‌آمد که به جوانب مختلف زیست و کار آن‌ها می‌پرداخت. همین‌طور مباحث تئوری و نظری جدی طرح و در مورد آن میزگرد برگزار می‌‌شد.

به‌تازگی یکی از برگزارکنندگان جشنواره‌ای شدید که روی نقد ادبی کار می‌کند. در این‌باره نیز توضیح می‌دهید؟

هنگامی‌که تلفنی گفتند داریم یک مسابقه نقد ادبی برگزار می‌کنیم، گفتم: «چه عجب!» منتقد است که لایه‌های پنهان کتاب را بیرون می‌کشد و به مخاطب می‌رساند تا دوباره بخواند و سپیدخوانی‌ها را انجام بدهد. این ایده به فکر نشر عینک رسید و چهار کتاب انتخاب کرده‌اند. افراد کتاب را می‌خوانند، نقد می‌نویسند، بعد ما چهار نفر هستیم که داوری نقدها را انجام می‌دهیم و بنابراین است که این جشنواره به‌طور مکرر برگزار شود.

علاقه‌مندان در اطلاع‌رسانی‌های نشر عینک در جریان دیگر شرایط این رخداد قرار می‌گیرند. حالا در حسن ختام این گفت‌وگوی بفرمایید، آیا «دموکراسی با طعم سالاد شیرازی» دل‌چسب است؟

بسیار چسبید چنان‌که من خودم دارم سعی می‌کنم با نوک ناخن آن را از پوستم جدا کنم؛ اما کنده نمی‌شود. ساراماگو برای اولین بار اعلام کرد که دموکراسی یک فریب بزرگ است. شاید من از بیرون به نظر آدم خوش‌بین بیایم اما به‌عنوان یکی از ساکنان کره زمین، نمی‌دانم کدام شبی خواب بودم (البته گمانم از زمان کرونا شروع شد.) که مردم در جهان حذف شدند. ما به‌عنوان مردم در جهان دیگر محلی از اعراب نداریم. رسانه‌ها و اشکال مختلف برنامه‌های تفریحی و نمایشی به مردم می‌گویند این‌طور باید فکر کنید. از طرف دیگر پادشاهانی بی‌نام و صورت هشت و اندی میلیارد جمعیت جهان را مدیریت می‌کنند؛ اما یک‌چیزی را می‌دانم و آن این‌که داریم وارد دنیای جدیدی می‌شویم که تا ده سال آینده هیچ ارتباطی با دنیای قبل از خودش ندارد. ما را به اجبار به آن دنیا وارد می‌کنند. چون در وضعیت گذار هستیم وظیفه‌مان به دوش کشیدن بار بسیار سنگین این دوران است تا بعد بتوانیم با آن دنیا مطابقتی داشته باشیم و آنان که این انطباق را پیدا نکنند یا حذف می‌شوند، یا محو و یا می‌میرند.

اشتراک‌گذاری:

نظرات

نظر خود را بنویسید

نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.