فرهنگ 55 بازدید
محمد کشاورز در گفت‌و‌گو با بامدادجنوب

ذهنیت رسول پرویزی همسویی با ساختار داستان مدرن نداشت

بامدادجنوب_رضا شبانکاره

رسول پرویزی خالق دو مجموعه قصه‌ «شلوارهای وصله‌دار» و «لولی سرمست» در سال ۱۲۹۸ متولد و در ۸ آبان‌ماه ۱۳۵۶ درگذشت و در آرامگاه حافظ به خاک سپرده شد. برای کندوکاو جایگاه ادبی و نویسندگی «رسول پرویزی» و بررسی کارنامه ادبی او، گفت‌وگویی با محمد کشاورز انجام داده‌ایم.

محمد کشاورز (زاده ۱۳۳۷)، نویسنده معاصر ایرانی است. وی از سال ۸۵ تا ۸۶ سردبیر مجله عصر پنجشنبه بود. برای نگارش داستان «شهود» از کتاب «پایکوبی» برنده جایزه ادبی گردون شد. دومین مجموعه او بلبل حلبی در سال ۱۳۸۴ جایزه ادبی اصفهان، جایزه فرهنگ پارس و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی را در بخش داستان کوتاه از آن خود کرد. مجموعه‌داستان روباه شنی را در سال ۱۳۹۵ نوشت که در سی و چهارمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، به‌عنوان کتاب سال ایران برگزیده شد. در ادامه ماحصل گفت‌وگوی‌مان با محمد کشاورز درباره رسول پرویزی، نویسنده فقید جنوبی از نظر شما خواهد گذشت.

نخست جایگاه و اهمیت رسول پرویزی در میان نسل اول و دوم داستان‌نویسی ایران و وجه‌تمایز او با نویسندگان پیشرو هم‌عصرش را چه‌گونه ارزیابی می‌کنید؟

رسول پرویزی و نویسندگانی چون او، متعلق به عرصه‌ پیشاداستان مدرن ایران هستند. هرچند هم‌دوره و چه‌بسا بعد از نویسندگان نوگرا همچون هدایت و چوبک متولد شده باشد؛ درواقع، زبان و ساختار داستان‌های رسول پرویزی، نسبت به داستان‌هایی که در دهه‌ سی و چهل شمسی در ایران منتشر می‌شد، چندان نسبتی با نوگرایی ندارد. آن نوگرایی و تکنیک‌های به‌کاررفته در کارهای هدایت، و بیشتر در آثار چوبک، گلستان، آل‌احمد و حتی چهره‌های جوان‌تر داستان‌نویسی ایران در دو دهه‌ سی و چهل، جایی در آثار نقالانه‌ پرویزی نداشت.

نوشته‌های رسول پرویزی، داستان به مفهوم مدرن آن نبود؛ نوعی نقالی و حکایت‌گویی بود و چون در جهان مدرن‌تر اتفاق می‌افتاد، نوشته‌هایش را خواندنی کرده بود. مخاطبان علاقه‌مند به فرم و قالب قصه و قصه‌گویی قدیم که هنوز با فرم‌های تازه‌ داستان‌های مدرن اخت نشده بودند، به فرم برگرفته از قصه‌ قدیم رسول پرویزی علاقه نشان می‌دادند. به‌خصوص اینکه رسول پرویزی استعداد خوبی هم در طنزپردازی داشت و به‌خوبی برای بیان تضاد و تناقض جامعه‌ درحال‌تحول ایران، توانست از آن استفاده کند. طنز ملیح و تسلط بر قالب‌های قصه‌گویی قدیم، متن‌های روان و طناز و خواندنی در دو مجموعه «شلوارهای وصله‌دار» و «لولی سرمست» را نتیجه داد.

به‌ گمان شما، علاوه‌بر نقش سیاست در زندگی ادبی پرویزی، چرا این نویسنده نتوانست همچون جمال‌زاده، چوبک، هدایت و بزرگ علوی، از جایگاه ممتاز و پیش‌رویی در ادبیات داستانی ایران برخوردار شود؟

به گمان من، اشتغال به امر سیاست نمی‌تواند مانع کار ادبی باشد. بسیاری از نویسندگان در سطح جهان، آثار خلاقانه‌ زیادی خلق کرده‌اند، درحالی‌که در عرصه‌ سیاست نیز فعال بوده‌ و مسئولیت سیاسی و اجرایی مهم داشته‎اند؛ اما مورد رسول پرویزی کمی خاص است؛ اول اینکه رسول پرویزی بیشتر روزنامه‌نگاری انتقادی با طنزی گزنده بود تا داستان‌نویس. پرویزی بیشتر تحولات اجتماعی و تضادهای سنت و مدرنیته در جامعه‌ درحال ‌تحول را بیان می‌کرد که خواه ناخواه، گوشه یا گوشه‌هایی از این گفتن‌ها و نوشتن‌ها به مذاق نهاد قدرت خوش نمی‌آمد. این نهاد قدرت، همان است که پرویزی، خود نیز یکی از مهره‌های فعال آن شده بود. راهی که او در نوشتن انتخاب کرده بود، به‌ناچار به دوراهی می‌رسید. دوراهی بین انتخاب جایگاه سیاسی و استفاده از مواهب قدرت یا نوشتن روایت‌های انتقادی از وضعیت زندگی مردم.

مشکل بعدی رسول پرویزی، به گمانم ذهنیتش بود که تمایلی به ساختار داستان مدرن نداشت. خیلی‌ها نداشتند. همین امروز هم خیلی‌ها چنین ذهنیتی ندارند. دلشان می‌خواهد هر روایتی را بر همان قالب قدیم بیان کنند. وانگهی، مخاطبان و مشتریان خاص خود را دارند. هنوز چه بسیار مخاطبانی که روایت در قالب قصه‌های قدیم و سنت نقالی را بیشتر می‌پسندند. یکی از دلایلش هم خوانده‌شدن و خواهان‌داشتن نوشته‌های داستانی رسول پرویزی است.

بسیاری همچون شما بر این باورند که پرویزی یک قصه‌نویس است. چرا او را بیشتر با نام حکایت‌نویس، نقال و … یادآور می‌شوند تا داستان‌نویس به‌معنای غربی و مدرن آن؟

خب، نوشتن داستان مدرن ملزوماتی دارد که رسول پرویزی در پی رعایت آن‌ها نبود یا بلد نبود یا اعتقادی به رعایت این ملزومات و تکنیک‌ها نداشت. پرویزی بیشتر سرگرم کار سیاست و روزنامه‌نویسی بود. همان روزنامه‌نویسی و نوشتن به زبان مردم هم شد نردبان ترقی‌اش؛ از طرف یکی دو روزنامه‌نگار سن‌وسال‌دارتر و معروف‌تر آن سال‌ها، مثل زنده‌یاد جهانگیر تفضلی، به اسدالله علم معرفی شد و در دستگاه این سیاست‌مدار کهنه‌کار برای خودش منصبی دست‌وپا کرد. بعد هم به وکالت مجلس رسید و سناتور مجلس سنا شد. روایت‌هایش هم ادامه‌ کار روزنامه‌نگاری‌اش بود. روایت‌هایی با طنزی شیرین که کمی تا قسمتی سویه‌های انتقادی به تحولات دوران پهلوی اول داشت.

نوشتن داستان مدرن، حوصله و ممارستی می‌خواهد که سیاست‌مداری چون پرویزی، نه وقتش را داشت و نه حوصله‌اش. فکر می‌کنم چندان نیاز روحی به نوشتن داستان مدرن هم در او نبود. البته نوشتن داستان مدرن و پذیرفتن تکنیک‌های نو، جهان‌بینی مدرن می‌طلبد و نگاه تازه؛ که می‌دانیم رسول پرویزی هنوز دلبسته‌ی بسیاری از سنت‌ها، از جمله قصه‌گویی قدیم و نقالی بود.

به نظر شما چه عناصری دست‌مایه‌ خلق و روایت آثار قصوی پرویزی قرار گرفته است؟ در کدام‌یک از این قصه‌ها، عناصر به‌کارگیری خاطرات، استفاده از ضرب‌المثل‌های محلی یا استفاده از شعر در جای‌جای قصه‌ها، به کار برده شده که خوش نشسته است؟

به‌نظر می‌رسد رسول پرویزی سعی کرده مایه‌هایی از تجربه‌ زیسته‌اش را در روایت‌هایش بیان کند. پی‌کاوی این آثار، ما را به این نتیجه می‌رساند که وقایع بیان‌شده در آثار او، ریشه در تجربه‌ زیسته‌اش دارند. او توانسته با بهره‌گیری از قالب قصه‌های قدیمی، روایت‌هایی از زندگی مردم جنوب ایران و حتی شیراز بیان کند که به تعبیر امروز، می‌توان اسمش را جستار روایی گذاشت. جستار نوعی قالب ادبی است که در سال‌های اخیر دوباره باب شده است؛ درواقع، نوعی گشایش برای آن‌که آدم‌ها بتوانند از تجربه‌ زیسته خود بنویسند، وانگهی با استفاده از زبانی پالوده‌تر و شیوه‌های نوشتاری تازه‌تر. در مورد استفاده‌ زنده‌یاد رسول پرویزی از ضرب‌المثل‌ها و شعرهای محلی و گویش مردم جنوب هم باید بگویم: نوع روایت‌گویی او دور از انتظار نیست، وقتی می‌گوییم از تجربه‌ زیسته‌اش نوشته است. همچنین، بن‌مایه‌ کارهایش برگرفته از اتفاقاتی است که برای خود یا برای آشنایانش و دیگران رخ داده‌است. پس در نوشتن چنین روایت‌هایی، همه‌ فرهنگ محلی تجلی می‌کند؛ از ضرب‌المثل و شعر محلی بگیر، تا اسطوره‌ها و قصه‌های منطقه‌ی جنوب ایران.

با توجه به آثاری که او از خود به‌جا نهاده است، به‌نظر شما تلقی او از ادبیات و نوشتن چه بود؟

به گمان من، تلقی رسول پرویزی بیشتر نوعی ارسال پیام به جامعه بوده است. هنوز از پشت میز روزنامه‌نگاری به ادبیات نگاه می‌کرده. بعدها که در عالم سیاست برای خودش کسی شد، می‌خواست در نوشتن هم برای خودش نوعی ارتقا مقام دست‌وپا کند. این بود که هوس نوشتن داستان به سرش زد. به گمانم کعبه‌ آمالش محمدعلی جمال‌زاده بود و «یکی بود، یکی نبود» او. تا پایان نوشتن هم به راه و روش او وفادار ماند و از عصر جمالزاده پا فراتر ننهاد.

با توجه به اینکه قصه‌های پرویزی پر از اطلاعات اقلیمی منطقه‌ جنوب، خاطره‌نویسی و رخدادهایی است که نویسنده اغلب خود شاهد آن بوده یا اصلا رخدادهایی که بر او رفته است، آیا می‌توان آثار او را در ژانر اتوبیوگرافی و اعتراف‌نویسی قلمداد کرد؟

آثار رسول پرویزی، منظور نوشته‌های او در دو کتاب شلوارهای وصله‌دار و لولی سرمست، بیشتر شبیه چیزی که این روزها به آن جستار روایی می‌گویند است. از قضا، طرفداران زیادی هم پیدا کرده و بسیار خوانده می‌شود. نه‌فقط در ایران که در سطح جهان خوانندگان فراوانی دارد و نویسندگان فراوانی جستار روایی یا ناداستان می‌نویسند. منتها نویسندگان ناداستان یا جستار روایی امروز هم از تکنیک‌هایی همچون: حذف زمان مرده‌ی روایت و تدوین چیدمان وقایع براساس تکنیک منحنی کشش استفاده می‌کنند؛ این تکنیک‌ها در آثار رسول پرویزی غایب است. درعین‌حال، آثار او در این دو کتاب، ارزش‌های خاص خودش را دارد. سندی از زیست مردم ما در زمانه‌ای سپری‌شده است که نوشتن آن لازم بوده. رسول پرویزی این مهم را به انجام رسانده است.

 ارزیابی شما از میزان مهارت و یا عدم توانایی پرویزی در تیپیکالیک و توصیف آدم‌های قصه‌هایش چیست؟ به گمان شما کدام یک از کاراکترهای قصه‌های پرویزی از ماندگاری و تشخص‌یافتگی بیشتری بهره برده‌اند؟

واقعیت این است که کاراکترهای روایت‌های پرویزی، بیشتر تیپند تا شخصیت. چون شخصیت‌سازی بیشتر در داستان مدرن تجلی می‌یابد و در نقالی و قصه‌گویی؛ یعنی فرم معمول کارهای رسول پرویزی، جایی برای شخصیت‌پردازی نیست. نوع فرم کارهای او شخصیت‌پردازی برنمی‌دارد. راوی روایت شلوارهای وصله‌دار، پسرکی سرگردان است که تیپ آدم‌های مانده میان سنت و تجدد را دارد؛ کاراکتر روایت زارمحمد، همان تیپ آدم طغیان‌گر تحت ظلم است. حادثه‌ای در واقعیت اتفاق افتاده و رسول پرویزی سعی کرده آن را بی‌کم‌وکاست رعایت کند. به‌طورمثال، همین روایت زارمحمد را نویسنده‌ای مدرن مثل صادق چوبک بسط می‌دهد و بدل می‌کند به رمان و با جزئی‌پردازی و فضاسازی، این تیپ را بدل می‌کند به شخصیت. روند برکشیدن تیپ زارمحمد در روایت رسول پرویزی، به شخصیت همین کاراکتر در رمان صادق چوبک، می‌تواند دست‌مایه‌ مقاله‌ای مستقل از طرف پژوهش‌گران ادبیات معاصر شود که سخت درس‌آموز است.

شما در مقاله‌ «به شیرینی لبخند، به تلخی زهر؛ نگاهی به قصه‌های رسول پرویزی» قصه‌ شلوارهای وصله‌دار را یکی از شاخص‌ترین قصه‌های پرویزی دانسته‌اید. لطفا بیشتر از اهمیت این قصه و ویژگی‌های آن صحبت کنید.

خب، می‌شود گفت شلوارهای وصله‌دار معروف‌ترین کار رسول پرویزی است. هرچند قصه‌ی عینکم و لولی سرمست نیز دو اثر دیگر اوست که دست‌کم از شلوارهای وصله‌دار ندارند؛ اما این یکی (شلوارهای وصله‌دار) انگشت گذاشته روی یک مشکل اجتماعی، لباس متحدالشکل و آن سیاست مدرن‌سازی جامعه از بالا و تغییر ظاهر افراد در یک بازه‌ زمانی کوتاه. بحرانی که در تغییر پوشش رخ می‌دهد، به بحرانی همگانی بدل می‌شود. جامعه‌ای تا خرخره فرورفته در سنت و دلبسته‌ عادات آبا و اجدادی، همچون درختی باید از ریشه درآورده و دوباره‌کاری شود. همین موضوع، تناقض ایجاد می‌کند که صدها واقعه مثل آنچه در روایت شلوارهای وصله‌دار اتفاق می‌افتد در آن رخ می‌دهد. شاخک‌های تیز و طنزپرداز رسول پرویزی، یکی از این وقایع است؛ واقعه‌ای که خود در آن حضور داشته و دست‌مایه‌ی روایت می‌کند و با نگاهی تیزبین، متنی شیرین، خواندنی و ماندگار خلق می‌کند که هنوز خواندنی است و خواهان دارد و همچون سندی ماندگار و قابل اعتنا از پوست‌اندازی جامعه‌ کهن ایرانی در دهه‌ بیست شمسی است.

 

اشتراک‌گذاری:

نظرات

نظر خود را بنویسید

نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.