بنبست تقلای یک زن برای گفتوگو
۱۴۰۴-۰۴-۲۸
الهام بهروزی
علی باباچاهی نامی آشنا در شعر معاصر است که با بازیهای زبانی جسورانه و تصویرسازیهای انتزاعی و بازآفرینیهای معنایی در شعر حجم، خود را بهعنوان چهرهای تاثیرگذار و پیشتاز مطرح کرده است. او در کنار تغییرات فرمیک در زبان شعر، به سرودههایش کارکرد اجتماعی بخشیده، از اینرو به عنوان یک شاعر منتقد و معترض شهره شدهاست؛ چراکه او بهمثابه پزشکی درمانگر به سراغ زخمهای ناسور شعر در دوران حاضر رفته تا آن را از کلیشهسازیهای تاریخی و تکرارهای مالوف زبانی برهاند.
باباچاهی اما با همه ساختارشکنیهای زبانی و سبکسازیها در شعر معاصر، از پرداختن به موطن خود؛ یعنی جنوب غافل نشده تا جایی که جنوب و متعلقاتش به یکی از عناصر اصلی تشکیلدهنده هویت کلامی وی در شعر مبدل شده و المانها و نمایههای این سرزمین تفتیده، نظیر دریا، لنگر، نخل، گوشماهی و… در سرودههایش جلوهگرند. از اینرو، او به عنوان شاعری کاریزماتیک در میان اهالی جنوب شناخته میشود.
بدیهی است باباچاهی برخلاف رضا براهنی در شهرتاوری و پرورش شاگردان بیشمار، در شعر سلوکی انزواطلبانه و غیرمتعارف در پیش گرفت تا ساختارهای کهن و از پیشتعریفشده و شاید مندرس را درهم شکسته و روایتی نو و منطبق بر آگاهیبخشی ساز کند. به عقیده حمید موذنی، جامعهپژوه و باباچاهیشناس جنوبی، «شعر باباچاهی نهتنها حامل یک زیباییشناسی نوین، بلکه بخشی از پروژه بزرگتر دگرگونی فرهنگی و ذهنی جامعهای است که اکنون در مرحله عبور از گذشتهای فروبسته به آیندهای گشوده قرار گرفتهاست.»
این دیدگاه معلوم میکند که برای شناخت نقش باباچاهی در شعر امروز بایستی در کنار شعرشناسی، مجهز به علوم جامعهشناسی و زبانشناسی بود تا به دلایل موجهی برای انزوای باباچاهی و خاصپسند بودن سرودههایش در جهان شعر ایران امروز و پیشیگرفتن شاعران معاصرش چون رضا براهنی و یدالله رؤیایی و… از وی در مخاطبگیری و شاگردپروری رسید. موذنی که سالهاست بر شناخت شعر جنوب، بهویژه علی باباچاهی، منوچهر آتشی و علی قنبری، تمرکز کرده است، به دلایل قابلدرنگ و مهمی در این زمینه دست یازیدهاست. در این مجال، درباره باباچاهی و کارکرد شعرش در جامعه ادبی امروزی و علل خاصپسند بودن اشعارش با این نویسنده صاحب اثر بوشهری به گفتوگو نشستیم.
شما از زمره افرادی هستید که میگویید باباچاهی در شعر امروز کار بزرگی کردهاست؛ اگر چنین است پس چرا مانند رضا براهنی در جذب مخاطب، موفق ظاهر نشده است؟
بله؛ کاری که باباچاهی در شعر خود انجام میدهد، کنشی ژرف و ریشهدار در راستای مدرنسازی ذهن ایرانی از رهگذر فروپاشی ساختارهای تثبیتشده زبانی است. شعر او نهتنها با ذائقه عمومی ناسازگار است، بلکه در برابر آن میایستد و آن را به چالش میکشد. این مواجهه، فراتر از جابهجایی در گفتمان زبان اجتماعی، تلاشی برای دست بردن در پارادایم تاریخی زبان و ذهن ایرانی است. باباچاهی به تقابل با تاریخ میرود؛ تاریخی که چونان میراثی نانوشته، در لحن، نحو و نحوستِ زبانی ما رسوب کرده و حیات یافته است.
او نه فقط واژگان، بلکه لحن و دستور زبان فارسی را نیز به آزمون میکشد. این چالش، رویارویی با زبان مردگان است؛ زبانی که با همه قدرت تاریخیاش، در گفتار زندگان، نفوذی خزنده و پابرجا دارد. باباچاهی، همچون باستانشناسی که نه در پی بقایای آشکار، بلکه در پی ردپای غایب در لابهلای استخوانهاست، به سراغ لایههایی میرود که دیگر در ساختار ظاهری زبان حضور ندارند، اما بهمثابه یک «ماتَرَک ناپیدا» در ناخودآگاه زبان و ذهن جامعه جای گرفتهاند.
شعر باباچاهی بهمثابه واکاویِ آرکیتایپها و ناخودآگاه جمعی ایرانی، تلاش میکند تا لرزشی بنیادین در ساختار زبانی و فکری جامعه پدید آورد؛ لرزشی که میتواند گسلهای تاریخی ذهن ایرانی را جابهجا کند. از همین روست که شعر او با اقبال عمومی مواجه نمیشود و از سوی ذائقه تثبیتشده فرهنگی پس زده میشود؛ اما این پسزدگی، نه نشانه ضعف شعر او، بلکه نشانه ژرفای کنش رادیکال او در برابر وضعیت موجود است.
باباچاهی نمیکوشد با مخاطب به شیوهای مالوف ارتباط برقرار کند؛ چراکه آنچه او نشانه میگیرد، نه سطح آگاهی روزمره، بلکه ساختارهای دیرپای روانی، زبانی و فرهنگی است که طی قرون در ذهن و زبان ایرانیان نهادینه شده است. شعر او، در این معنا، حرکتی در راستای تجدیدنظر در بنیانهای فکری و زیباییشناختی است. این حرکت اگرچه اکنون در اقلیت است؛ اما با تحولات گفتمانی و پارادایمی جامعه ایران، بهویژه در دهه اخیر، همسویی و همافقی چشمگیر دارد.
او در شعر خویش، زبان را از وضعیتِ قراردادی و مالوف خارج میسازد و آن را به ابزاری برای تخریب و بازسازی ذهن بدل میکند. این شعر، نه در پی انفعال زیباییشناختی، بلکه در پی برانگیختن ساحت انتقادی مخاطب است. بدینسان، شعر باباچاهی نهتنها حامل یک زیباییشناسی نوین، بلکه بخشی از پروژه بزرگتر دگرگونی فرهنگی و ذهنی جامعهای است که اکنون در مرحله عبور از گذشتهای فروبسته به آیندهای گشوده قرار گرفته است.
یعنی میخواهید اشاره کنید که با همه چالشهای زبانی که در شعر ایجاد کرده، شعرش با زبان مردم و جامعه پیوند دارد. اگر پیوند دارد پس چرا این چنین در میان عوام ناخوانده مانده است؟
مراد من از «پیوند»، همسویی شعر باباچاهی با تحولات اجتماعی است. شعری که پیش از این دگرگونیها، راهی به سوی دگرگونی پارادایم تاریخی زبان گشوده بود؛ راهی که هدف آن، برانگیختن ذهن ایرانی و کشاندن آن به عرصهای از چالشهای بنیادین بود. چالشی ژرف که در ذات خود، حامل گذار عظیمی در تاریخ فرهنگی این سرزمین است؛ گذاری که نشانههای آن، امروزه در ابعاد مختلف روابط اجتماعی و تحولات در ساحتهای عاطفی، عاشقانه و حتی جنسی جامعه قابل مشاهده است.
ترانههای نسل جدید، بازتابی از همین تحول هستند؛ تحول در زبان، در محتوا و در نوع نگاه به رابطه. این ترانهها دیگر امتداد سادهای از گذشته نیستند؛ بلکه حامل نوعی «زیست نوین» هستند که با نظام معنایی پیشین، فاصلهای چشمگیر دارند. سبک زندگی امروز، آن تداوم سنتی نیست که نسلهای پیشین تجربهاش میکردند. رهابودگی، خیاموارگی، تاملورزی سرخوشانه و در عین حال، نقد و اعتراض، نشانههای برجسته سبک زیستن ایرانیان معاصر است؛ سبکی که از نهاد خانواده تا دیگر سطوح اجتماعی در حال بازآفرینی خویش است.
نماد این دگرگونی را میتوان در فروپاشی اقتدار پدرانه شعر کلاسیک دید؛ این پدر – همان ذهن و زبان تاریخی ایرانی – در شعر باباچاهی نیز با سیلی زبان شاعرانه مواجه میشود؛ زبانی که در پی ویران کردن ساختارهای زبانیِ مستقر و سلطهمند است تا جایی برای دمیدن هوایی تازه بگشاید. از همین روست که میتوان گفت شعر او، با روندهای اجتماعی جامعه، پیوندی نانوشته و در عین حال ژرف دارد؛ پیوندی که شعر را در دل واقعیتهای فرهنگی و تاریخیِ متحولشونده جامعه ایران جای میدهد.
با این اوصاف، شما هم بر این باور که «شعر باباچاهی بازتابدهنده وضعیت جدید ماست» صحه میگذارید؟
سپاس از پرسش خوبتان. نگاه کنید، آنچه امروز در آستانهاش ایستادهایم، نه صرف تداوم گذشته، بلکه تلاشی آگاهانه برای «تاسیس دوباره» است؛ تلاشی برای بازاندیشی در بنیانهای زبانی، زیباییشناختی و اندیشگانیمان.
این تاسیس، پیش از آنکه در نهادها یا ساختارهای اجتماعی و سیاسی متجلی شود، بایستی در زبان تحقق یابد؛ چراکه زبان نه تنها ابزار ارتباط که میدان شکلگیری واقعیت و ذهنیت ماست. آنگونه که هایدگر میگوید، زبان «خانه هستی» است. پس اگر خواهان خانهای نو برای هستیمان هستیم، باید در پی زبانی نو نیز باشیم.
زبان مطلوب ما، زبانی است فارسی اما پیرایشیافته، پالوده از پیرایههای تحمیلی و فرسوده؛ زبانی که حامل گفتمانی نوین باشد: گفتمانی مدرن در همسویی با زمان، دموکرات در احترام به تکثر و برابریطلب در آرزومندی عدالت.
اما این زبان، همچون اختراعی بیرونی نیست که به سادگی فراچنگ آید؛ بلکه نتیجه فرایندی درونی، تاریخی و حتی دردناک است: فرایند چالش با زبان پیشین؛ زبانی که ساختار فکری و زیباییشناسی کهن را تثبیت میکرده است. در این مسیر، شاعرانی چون یدالله رؤیایی، احمدرضا احمدی بهویژه علی باباچاهی، نقش مهمی داشتهاند؛ باباچاهی با عبور آگاهانه از منطق کلاسیک شعر و ورود به ساحت آیرونی، گسست و بازی زبانی، بنیانهای زبان رایج را به چالش کشیده است.
از این منظر، شعر او نه تنها محصول یک تحول، بلکه خودِ کنش زاینده تحول است؛ زبانی که دیگر تنها به بیان نمیپردازد، بلکه به آفرینش ذهنیت و هستی نو اقدام میکند؛ بنابراین، وضعیت تازه ما -وضعیتی تاسیسی- از دل زبان میجوشد؛ زبانی که نه ادامه گذشته، بلکه برساخت آینده است. از این رو باباچاهی نیز با شعر خود در این تحول زبانی سهم بسزایی دارد.
البته باباچاهی برای برساختن ذهنیتی مدرن و برشکستن ذهن و زبان تاریخی شعر، به هنجارگریزی معنایی هم چنگ زده! از اینرو، این هرج و مرجهایی که در زبان و معنا ایجاد کرده، موجب شده که شعرهایی چند لایه و گاه دشوارفهم بسراید که فهم آن برای هر مخاطبی ممکن نباشد!
همین دشوارفهمی، همین سرگیجهآوری، همین هنجارگریزی معنایی، جوهره اصلی چالش ما با زبانی است که زیر سلطه بیوقفه یک زبان تهاجمی قرار گرفته؛ زبانی که بهتدریج توان خود را در برساختن غریزه زندگی، آنچه فروید «اِروس» مینامید، از دست داده است. این زبان دیگر خلاق نیست، نمیزاید، نمیورزد؛ بلکه بازتولیدکننده بیروح همان نظم مستقر و مردهای است که سوژه را به ابژهای خاموش بدل میسازد. چنانکه دیگر نه در جایگاه سوژههای کنشمند که در مقام ابژههای منفعل ایستادهایم.
در این زبان، ما شهروند نیستیم، بلکه مورد خطابیم. شعر باباچاهی در برابر این منطق زبانی میایستد: با آیرونی، با سخره گرفتن از معناهای قراردادی، با شکستن هنجارهای نحوی و واژگانی و با سرگیجهآفرینی عمدی در خوانش، ذهن ما را به درنگ، به تزلزل در یقینها و نهایتا به تفکر وامیدارد. این شعر، با همه دشواریاش، ما را به آستانه یک «منِ اندیشنده» میبرد؛ تا از دل این منهای متفکر، یک «ما» ی نو زاده شود.
شعر باباچاهی، از اینرو، دل نمیبرد -چرا که نمیخواهد اغوا کند- بلکه ذهن را تحریک میکند؛ خرد را وا میدارد تا راهی نو بجوید. دلرباییاش نه در اکنون، بلکه در افقی نهچندان دور رخ خواهد داد؛ جایی که ما، این زبان و این ذهن نو را زندگی خواهیم کرد.
با همه این ویژگیها، شعر باباچاهی باید دلبرانه هم میشد تا مخاطب را به سمت خود فرابخواند که به کمک «من اندیشنده» به «مای نو و تازه و متفکر» دعوت کند؟!
به نکته خوبی اشاره کردید. واقعیت این است که در زمانه کنونی، شعر باباچاهی از آن جذابیت عامهپسند و دلبرانهای که برخی از شعرها در مخاطب برمیانگیزند، برخوردار نیست و شاید حتی در آینده نیز چنین نباشد؛ اما نکته اصلی، نه در دلربایی که در کنشگری زبانی و سیاسیِ این گونه شعر نهفته است. آنچه این سبک از شعر، با همه بازیهای زبانی و آیرونیهای چندلایهاش دنبال میکند، مبارزهای است برای برساختن جهانی دیگر؛ جهانی که در آن انسان، نه مطیع و منفعل که کنشگر و آزاد باشد و جامعه بر پایه برابری و گفتوگو سامان یابد.
اما این جهان نو، نه از دل نهادهای سیاسی موجود که در پی تحولی در زبان پدید میآید؛ زیرا تنها زبانی دیگر، با ساختاری تازه و نگاهی نو، میتواند سوژهای نو و جهانی متفاوت را امکانپذیر سازد. شعر باباچاهی با ساختارشکنی در فرم و معنا این تغییر را از درون زبان آغاز میکند؛ گام نخست در راه تکوین ذهنیتی است که قادر به زیستن در جامعهای انسانیتر باشد.
این ذهنیت شکل گرفته و برساخته شده در شعر باباچاهی را چگونه میتوان برای مخاطب جذاب کرد؟
در وضعیت کنونی جامعه ایرانی وارد مرحلهای تازه از جدالهای زبانی و ذهنی شده است؛ مرحلهای که طی آن، پارادایم قدیم بهگونهای پیوسته، اما بیامان، در حال به چالش کشیدهشدن است و گفتمانی نو، بهتدریج در حال شکلگیری است.
شعر باباچاهی در بطن همین تحولات تاریخی جای دارد. شعر او نه صرفا یک کنش زیباییشناسانه، بلکه بخشی از نبردی گستردهتر است: نبردی برای برساخت زبان و ذهنیتی باز، دموکراتیک و آیرونیک! این شعر، اگرچه شاید در میدان مخاطبگیری و ذائقهسازی عمومی چندان کامیاب نبوده، اما آنچه در زبان میکوشید پدید آورد، در واقعیت اجتماعی ایرانیان محقق شده است.
با همه توضیحات شما اما باید اشاره کرد که باباچاهی بیش از حد درگیر پیچیدگی زبانی و فرمی شعر شد از این رو از توجه به نیازهای مخاطب عام بازماند! به هر روی مخاطبسازی، مساله مهمی است که شاعری چون باباچاهی که نقش سترگی را در گسترش افقهای ذهنی و زبانی و نقد وضعیت اجتماعی ایفا کرده، نباید از آن غفلت میورزید!
ببینید زبان نه تنها ابزاری برای ارتباط، بلکه مسالهای بنیادین و ساختاری است که ریشه در اعماق تاریخ اندیشه و تمدن بشری دارد. هزاران سال است که انسان، نه صرفاً از طریق زبان، بلکه در درون زبان زیسته است. ما پیش از آنکه «خود» باشیم، زبان هستیم؛ چرا که زبان، چارچوبی است که در آن جهان را میفهمیم، خود را تعریف میکنیم و دیگری را میشناسیم. زبان نه آن طور که ژاک لکان گفته، ناخوداگاه ماست که حتی ناخودآگاه جمعی ما نیز است.
زبان، تنها مجموعهای از واژگان و قواعد نیست؛ بلکه افق هستیشناختی ما را تعیین میکند. فهم ما از مفاهیمی چون هستی، فلسفه زیستن، خدا، دین و حتی نظامهای سیاسی و اجتماعی از دل زبان برمیخیزد. در حقیقت، زبان نه فقط واسطهای برای بیان باورها، بلکه سازنده آنهاست. به همین دلیل، میتوان گفت که زبان، دال بزرگِ هستی فردی و جمعی ماست؛ روایتکننده تمامیت وجود ماست؛ آیینهای است که در آن خود را بازمییابیم و جهان را تفسیر میکنیم.
از همین رو، ورود به عرصه نقد و چالش زبان، کاری است دشوار و طاقتفرسا؛ چراکه در افتادن با زبان، یعنی درافتادن با ساختارهایی که ما را شکل دادهاند؛ یعنی بازاندیشی در بنیادهای هویتی، فکری و فرهنگی. چنین مواجههای اغلب با نوعی تنهایی همراه است، چراکه هنرمند یا اندیشمندی که زبان را در فرم و محتوا به چالش میکشد، به ناگزیر از ذائقه عمومی فاصله میگیرد و به مسیری کمتر پیمودهشده قدم میگذارد.
در این میان، شعر علی باباچاهی نمود بارز چنین چالشی است. شعری که تلاش میکند از صف خارج شود، قواعد را به تعلیق درآورد، معنا را سیال و فرم را متحول سازد. شعری که به جای تبعیت از زبان مسلط، زبان را مساله میکند و از آن عبور میطلبد. در چنین رویکردی، شاعر دیگر نه بازتابدهنده زبان، بلکه خالق چشماندازهای نوینِ زبانی است. از این منظر، شعر باباچاهی پروژهای فکری و زبانی است برای گشودن راههایی دیگر به سوی معنا، هستی و خودِ انسانی.
بنابراین شعر باباچاهی با شهامتی کمنظیر، به سراغ زبانی رفته است که هنوز گرم است. این شعر نهتنها با وضعیت کنونی زبان درافتاده، بلکه گذشته آن را نیز به نقد کشیده و از همینرو، با ماموریتی دشوار و پرفشار روبهروست. زبان در حال گذار تاریخی است و شعر باباچاهی، در این بستر، نه صرفا یک تجربه ادبی که کنشی کاتالیزوری برای تحولی ژرف در ساختار فرهنگی ماست.
نظر خود را بنویسید
نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.