رویداد 662 بازدید
گفت‌وگوی بامداد جنوب با روانشناس درباره اعتیاددیجیتالی؛

آیا شما یک معتاد دیجیتالی هستی؟

بامدادجنوب_سمیه سمساریلر

حضور در شبکه‌های اجتماعی که در ابتدا یک انتخاب محسوب می‌شد امروزه اغلب به ضرورتی غیرقابل‌انکار بدل شده است. علاوه بر امکانات و مزایایی که این شبکه‌های متنوع اجتماعی به زندگی انسانی اضافه کرده‌اند، چالش‌های ویژه‌ای را هم به همراه داشته‌اند که در جوامع مختلف و در گروه‌های سنی مختلف قابل‌بحث و بررسی است. حتی اگر خود شما بی‌واسطه با این معضل مواجه نباشید بی‌شک با عوارض ناشی از آن در جامعه مواجه هستید. در این زمینه بامداد جنوب در گفت‌‌وگویی با دکتر سارا دیانت به این مضمون پرداخته است. وی دارای کارشناسی روان‌شناسی کودک، کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی و دکترای روان‌شناسی عمومی است. دیانت سال‌هاست در حوزه‌ درمانگری فردی و خانواده فعالیت دارد و همچنین مترجم کتاب‌های: «خودت را بهتر بشناس» اثر پروفسور مارک لیری از نشر مانا کتاب و «درمان روان‌پویشی کوتاه‌مدت» اثر آلن اپل از نشر روان‌سنجی است.

در ابتدای گفت‌وگو بفرمایید از منظر شما، به چه دلیل در عصری که به نظر می‌آید بیش از هر زمان دیگری با یکدیگر در ارتباطیم، احساس تنهایی در این حد فراگیر شده است؟

واقعیت این است که در این عصر بیش از هر زمان دیگری به هم متصل هستیم، اما کمتر از همیشه در ارتباطیم. شبکه‌های اجتماعی امکان ارتباط لحظه‌ای را فراهم کرده‌اند، اما عمق، حضور و نزدیکی احساسی را از بسیاری روابط گرفته‌اند. تماس‌ها زیاد شده‌اند، اما تماس انسانی کمتر شده است. به نظر من تنهایی امروز از نبود آدم‌ها نیست؛ از نبود ارتباط واقعی با آدم‌هاست.

اگر به‌طور خاص در مورد نسل جوان صحبت کنیم. احساس تنهایی در میان این نسل بیشتر به کمبود روابط انسانی یا عاطفی چنان‌که شما اشاره فرمودید برمی‌گردد یا به گسست در ارتباط با خود و معنای زندگی؟

ترکیبی از هر دو، اما ریشه‌ عمیق‌تر شاید به گسست از خود بر‌گردد. هنگامی‌که فرد نمی‌تواند با احساسات، ارزش‌ها و نیازهای خود در ارتباط باشد، روابط بیرونی هم‌سطحی و ناپایدار می‌شود. این گسست هم وقتی اتفاق می‌افتد که آدم به‌جای گوش دادن به خواسته و احساس خودش، مدام از بیرون تأیید دریافت می‌کند و خودش را با بقیه می‌سنجد. شبکه‌های اجتماعی این فشار را بیشتر کرده است؛ چون دائم شاهد زندگی بقیه هستیم و یادمان می‌رود از خودمان بپرسیم «واقعاً چه می‌خواهم؟». هنگامی‌که زندگی‌مان را با چشم دیگران می‌سنجیم، کم‌کم خودمان را گم می‌کنیم.

شاید به همین دلیل است که اصطلاح «خستگی روانی عصر دیجیتال» این روزها زیاد به گوش می‌خورد. این خستگی بیشتر به نظر شما ناشی از چیست: حجم اطلاعات، سرعت ارتباطات یا مقایسه‌گری مداوم؟

ترکیبی از سه عامل است، اما اگر بخواهم اولویت‌بندی کنم: اول مقایسه‌گری مداوم؛ بعد حجم بی‌پایان اطلاعات و بعد سرعت‌بالای پیام‌ها و محرک‌ها.

ما مدام مصرف می‌کنیم، اما فرصت هضم، فکر کردن و تجربه کردن به خودمان نمی‌دهیم. ذهن ما شبیه دستگاهی شده که همیشه روشن است، اما هیچ‌وقت استراحت نمی‌کند. نتیجه‌اش هم فرسودگی هیجانی، کاهش تمرکز، بی‌حوصلگی و پوچی می‌شود؛ و نکته‌ مهم‌تر این‌که مغز انسان برای این حجم و تنوع محرک در زمان کوتاه طراحی نشده. در دقایقی کوتاه ده‌ها موضوع متفاوت می‌بینیم، از بحران‌های جهانی تا عکس‌های سفر دوستان، از تبلیغات محصولات تا مشاجرات مجازی. مغز فرصت دسته‌بندی، تحلیل و پردازش اطلاعات را ندارد. پس به‌جای فهم عمیق، وارد حالت بقا و کنش سریع می‌شود. این یعنی فکر کردن سطحی‌تر می‌شود. احساسات واقعی فرصت شکل‌گیری پیدا نمی‌کنند و ذهن زود خسته می‌شود و ما به‌جای زندگی کردن فقط به محرک بعدی می‌پریم.

در یک دیدگاه کلی به نظر می‌آید فضای مجازی مجالی آزاد و عادلانه برای دیده شدن است؛ اما همان‌طور که شما تشریح کردید حضور طولانی افراد در آن اسباب تنش‌های زیادی می‌شود. این تضاد ناشی از چیست؟

آزادی بدون مرز و معنا، تبدیل به فشار می‌شود. در این فضا فرصت دیده شدن هست، اما خطر دیده نشدن هم هست. آزادی برای بیان وجود دارد، اما ترس از قضاوت و مقایسه‌شدن هم هم‌زمان حضور دارد. بسیاری از افراد هویتشان را وابسته به نگاه دیگران می‌کنند و وقتی ارزشمندی ما وابسته به تأیید دیگران بشود، آزادی به اضطراب تبدیل می‌شود . باید حواسمان باشد که امروزه تکنولوژی مثل یک ابرهیپنوتیزم عمل می‌کند، شبکه‌های اجتماعی مستقیم روی ناخودآگاه ما کار می‌کنند. فکر می‌کنیم داریم آزادانه در اینترنت می‌چرخیم؛ ولی درواقع داریم در تونلی هدایت‌شده حرکت می‌کنیم، اینجاست که باید از خودمان بپرسیم واقعاً چند درصد از فکرمان، انتخاب خودمان است؟

بنابر تصویری که ارائه می‌دهید میتوان گفت: شبکه‌های اجتماعی نوعی زیست نمایشی را به ما تحمیل کرده‌اند که در آن بیشتر برای دیده شدن زندگی می‌کنیم تا تجربه کردن؟

در بخش قابل‌توجهی از جامعه، بله. شبکه‌های اجتماعی ما را از زیستن به نمایش زندگی کشانده‌اند. عکس غذا جای طعم غذا را گرفته است، فیلم‌برداری از لحظه، جای تجربه لحظه را. انگار بیشتر زندگی را ثبت می‌کنیم تا زندگی کنیم. هنگامی‌که تجربه کردن جای خودش را به ثبت کردن می‌دهد، عمق احساسات رفته‌رفته محو می‌شود و لحظات به محتوایی برای مصرف دیگران بدل می‌شوند و در این روند آرام ما فراموش می‌کنیم برخی چیزها واقعاً باید زندگی شوند.

از منظر روان‌شناسی آیا اعتیاد به فضای مجازی را می‌توان همانند اعتیادهای دیگر بررسی کرد یا با پدیده‌ی پیچیده‌تری مواجه هستیم؟

از منظر روان‌شناسی و به‌ویژه عملکرد مغز و سیستم پاداش، بله. اعتیاد به فضای مجازی شباهت زیادی به اعتیادهای دیگر دارد. در هر دو مورد مغز درگیر چرخه‌ای می‌شود که با دوپامین سریع، توقع پاداش فوری و محرک‌های پیاپی تغذیه می‌شود. برای مثال اسکرول بی‌پایان؛ پیام‌ها، لایک‌ها و نوتیفیکیشن‌ها، … همه شبیه همان سازوکاری هستند که در اعتیاد دیده می‌شود؛ یعنی میل به تکرار، ناتوانی در توقف و احساس بی‌قراری در نبود محرک، اما یک تفاوت مهم وجود دارد، این اعتیاد از منظر اجتماعی پذیرفته و حتی تشویق می‌شود. آلوده‌ترین شکل وابستگی، وابستگی‌ای است که طبیعی و ضروری جلوه داده می‌شود. این اعتیاد تشویق می‌شود. فرهنگ امروز

«آنلاین بودن دائمی» را نشانه به‌روز بودن، موفقیت و ارتباط پذیری می‌داند. پس ما با نوعی وابستگی رو‌به‌رو مواجه هستیم که در عین مخرب بودن، مشروع، کاملاً عادی و حتی ارزشمند جلوه داده می‌شود. این همان‌جاست که آسیب عمیق‌تر می‌شود به این دلیل که دفاع روانی در برابرش کمتر است. از طرف دیگر در اعتیاد به مواد، مغز با یک ماده بیرونی درگیر می‌شود، اما در اعتیاد دیجیتال، خود ذهن خوراک خودش را تولید و مصرف می‌کند. ما با افکار، مقایسه‌ها و محرک‌های هیجانی خودمان معتاد می‌شویم؛ بنابراین مرز بین من واقعی و سیستم اعتیاد کم‌رنگ است.

بااین‌حال اغلب کاربران از فشار پنهان برای «کامل بودن» در مقابل چشمان دیگران می‌گویند. پس می‌توان گفت این هم‌شکل تازه‌ای از اضطراب اجتماعی است؟

قطعاً. کمال‌گرایی، اضطراب اجتماعی نسل امروز است. ترس از اشتباه کردن، ترس از قضاوت شدن، ترس از «به‌اندازه کافی خوب نبودن». این فشار روانی، اعتمادبه‌نفس را کاهش می‌دهد و عملکرد را مختل می‌کند؛ نتیجه‌اش هم اهمال‌کاری و فرسودگی است.

این روزها در بسیاری از مراجعین، یک الگوی تکراری و نگران‌کننده می‌بینیم: فرد ساعت‌ها در فضای مجازی وقت می‌گذراند، بی آن‌که متوجه باشد مدام زندگی خود را با دیگران مقایسه می‌کند. ذهن درگیر مقایسه می‌شود، انگیزه کاهش پیدا می‌کند و نتیجه‌ می‌شود اهمال‌کاری و به تعویق انداختن کارهای مهم. وقتی کارها انجام نمی‌شوند، احساس گناه و خودسرزنش‌گری شروع می‌شود و این چرخه آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند که کم‌کم اعتمادبه‌نفس کاهش می‌یابد. در نهایت فرد احساس ناتوانی و بی‌ارزشی می‌کند، درحالی‌که ریشه‌ی مشکل نه ناتوانی او، بلکه قرار گرفتن مستمر در فضای مقایسه آن‌هم فراتر از ظرفیت روان است.

تمام مواردی که اشاره می‌کنید قابل‌مشاهده هستند. حالا اگر بخواهید چند پیشنهاد عملی برای کاهش افسردگی دیجیتال و بازگشت به ساحت تجربه زندگی واقعی داشته باشید، از کجا باید شروع کرد؟

هر روز می‌شود از قدم‌های کوچک شروع کرد؛ مثلاً سی دقیقه بدون گوشی بمانیم و نوتیفیکیشن‌های غیرضروری را خاموش کنیم. یک ساعت اول صبح و یک ساعت پیش از خواب را به خودمان و آرامش واقعی اختصاص دهیم، نه به صفحه‌نمایش. به‌جای اسکرول کردن، تجربه‌های واقعی را بازگردانیم؛ قدم بزنیم، بنویسیم و گفت‌وگوهای حضوری را جان تازه بدهیم. هر از گاهی واقعیت را بسنجیم و بپرسیم: «آنچه می‌بینم چقدر واقعی است؟» هدف حذف شبکه‌های اجتماعی نیست، بلکه بازگرداندن کنترل زندگی دیجیتال به دست خودمان است.

ممنون از این پیشنهادهای کاربردی‌. حتماً که مقابله با این اعتیاد هم مانند هر اعتیاد دیگری از گام‌های کوچک شروع می‌شود. در پایان، لطفاً وضعیت روحی و روانی انسان معاصر در عصر شبکه‌های اجتماعی را توصیف کنید.

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که اتصالمان بی‌وقفه است، اما پیوندمان کم‌رنگ. بسیار «حاضر» ایم، اما کم «حضور» داریم و همین فاصله بین بودن و زندگی کردن، زخم پنهان عصر ماست.

 

اشتراک‌گذاری:

نظرات

نظر خود را بنویسید

نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.