باید برای کودکان با ایدههای نو نوشت
۱۴۰۴-۰۵-۰۷
بامداد جنوب – علی شروقی
اخیراً مجتبی شکوری بعد از مدتی دوری از ایران در برنامه «اکنون» سروش صحت شرکت کرده، شعری از معینی کرمانشاهی را بهاشتباه به مولوی نسبت داده، صادق هدایت را – بازهم بهاشتباه – با راوی «بوف کور» که شخصیت مخلوق هدایت است نه خود او یکی گرفته و گفته هدایت درکی از زن نداشته، از کشفوشهودهای خود در غربت و تنهایی سخن گفته و کلی حرف و سخن دیگر که موضوع این نوشته نیستند. فقط همینقدر بگویم که نتیجه آن همه کشف و شهود در خلوت قاعدتاً نه این همه حرف، که کمتر و گزیدهتر گفتن باید میبود، اگر نخواهی از خلوت و سکوت و تواضع و درویشمسلکی هم بازار و دکان و دستگاه راه بیندازی. بگذریم.
به گزارش ایبنا، اشتباه مجتبی شکوری در نسبت دادن شعر معینی کرمانشاهی به مولوی واکنشهای زیادی در شبکههای اجتماعی برانگیخت. شعر این بود: «هر لحظه که تسلیمم، در کارگه تقدیر/ آرامترم زآهو، بیباکترم از شیر/ وان لحظه که میکوشم، در کار کنم تدبیر/ رنج است پی رنجم، زنجیر پی زنجیر»
در واکنش به این اشتباه، سعید بیابانکی دو استوری در پِیجِ اینستاگرامش گذاشت که محتوای یکی از آنها همین دو بیت بود با ذکر منبع و این توضیح که: این دو بیت نه چندان محکم که زندگی دکتر انوشه و دکتر شکوری را زیر و رو کرده از معینی کرمانشاهی است، آثار مولانا خداوکیلی به این ضعیفی نیست. بیابانکی منبع این دو بیت را کتاب «خورشید شب» معینی کرمانشاهی ذکر کرده. عکسی هم از صفحهای از کتاب که این دو بیت در آن چاپ شده منتشر کرده و نوشته: «برسد به دست اهلش….»
و در استوری دیگری مستندات تصویری بیشتری از منبع اصلی شعر آورده تا جای شک و شبهه نگذارد و پایین این مستندات هم نوشته است: «این هم مستنداتش، بفرستید برای متوهمان عالمنما» این قضیه واکنشهای دیگری هم در شبکههای اجتماعی برانگیخت.
اما چند کلمهای هم بگویم درباب ادعای شکوری راجع به هدایت که کمتر مورد توجه قرار گرفت: آنچه در یک داستان از افکار و عقاید و رفتار و عادات و خُلقیات آدمها نمایش داده میشود لزوماً معرف شخصیت و افکار نویسنده نیست. چهبسا نویسنده خواسته باشد یک فرهنگ یا خُلقوخو یا هرچیز دیگری را که در داستانش نشان میدهد نقد کند نه اینکه مُهر تأییدش را دربست بر کارها و افکار و خلقیات شخصیت داستانیاش بزند و بگوید خلایق این منم که از دهان شخصیت داستانم سخن میگویم. رابطه نویسنده با اثرش پیچیدهتر از آن است که مجتبی شکوری پنداشته و در مورد نویسندهای مثل هدایت این پیچیدگی دوچندان است. زن هم در آثار هدایت مشمول همین پیچیدگیست و مواجهه شخصیتهای داستانهای او هم با زن مواجههای پیچیده و البته مسئلهدار است که این مسئله خود برمیگردد به عمق یک فرهنگ و معضلاتی که در لایههای زیرین یک فرهنگِ مسئلهدار نهفتهاند. هدایت دارد فرهنگ مردسالار و درک مرد از زن در چنین فرهنگی را نقد میکند و حتی اگر فرض کنیم خودش در قصههایش حضور دارد، خودش را هم بهعنوان بخشی از این فرهنگ مورد انتقاد قرار میدهد. قضیۀ زن در آثار هدایت، اگر هم از جهاتی قابل نقد باشد، چیزی نیست که بشود با یک اظهار نظر سردستی در یک برنامه تلویزیونی سر و تهش را هم آورد و نتیجه گرفت که هدایت درکی از زن نداشته و برای همین لبۀ پرتگاه ایستاده بوده و تمام. این حرفها البته در اوضاع و احوال کنونی که سلبریتیهای غیرادبیاتی مرجع ادبی شدهاند لایکخور دارد اما به قول بیهقی «فضل جای دیگر نشیند.»
اینکه سلبریتیهای غیرادبیاتی، خصوصاً سینمایی، از کی بهطور خزنده وارد عالم ادبیات شدند و خود را ادبیاتی جا زدند و عجیبتر اینکه از جانب برخی ادبیاتیها پذیرفته هم شدند و بعضاً جوایز ادبی هم گرفتند جای بحثی درازدامن دارد که جایش اینجا نیست. همینقدر بگویم که از وقتی ادبیات جدی و اصیل هرچه بیشتر به محاق رفت، طنز متفکرانه کمرنگ شد و نگاه سانتیمانتال و توأم با شیفتگی به پدیدهها جای نگاه و تفکر واقعاً نقادانه را گرفت، جماعتی پیدا شدند که با مقادیری شهرت و اعتمادبهنفس و البته خوشمشربی با اهالی ادبیات و رسانه، عرصه ادبیات را فتح کردند و شعر و داستان و ترجمه به چاپ رساندند.
اینجور ادبیاتیشدن نمودی است از بحران ادبیات در جامعه امروز ما. بیشتر آنها که واقعاً ادبیاتی هستند از تلویزیون دولتی و رسانههای تصویری غیردولتی غایبند. در همین برنامه «اکنون» و پیش از آن در «کتابباز» که از تلویزیون رسمی پخش میشد، چند نویسنده و شاعر درجهیک مجال حضور یافتهاند؟ منظورم نویسنده و شاعر معروف نیست؛ چون شهرت لزوماً بهمعنای کاربلد بودن نیست. مثلاً مصطفی مستور نویسندهای درجهیک نیست اما معروف است. بسیاری از کسان دیگری هم که در این برنامه آمده و از ادبیات حرف زدهاند یا بهترینهای این حوزه نبودهاند یا فقط بخش کوچکی از اجتماع بهترینها بودهاند و تعدادی انگشتشمار از آنها؛ اما مخاطبی که رسانه دیگری برای آشنایی با کتاب و ادبیات در دسترس ندارد، خیال میکند بهترینها همینها هستند و یکباره مجتبی شکوری برایش میشود مرجع ادبیات.
از همین رو، «اکنون» را جلوه و نمودی از بحران کنونی ادبیات میتوان دید، که البته از سالها پیش آغاز شده است؛ بحران ناشی از حذف ادبیات از رسانههای پربیننده؛ بحران ناشی از فراموشی ادبیات. از روزن همین فراموشی بود که سلبریتیهای حوزههای دیگر، بدون دانش ادبی، وارد ادبیات شدند و در این زمینه «اظهار وارِدیَت» کردند و دوغ را جای دوشاب نشاندند و همه هم پذیرفتند چون مرجع دیگری در دسترس و معرض دیدشان نبود که فرق اینها را نشان دهد و هرکه مرجع بود در حاشیه بود و هنوز هم هست.
«اکنون» از همین رو بیش از آنکه معرف ادبیات و کتاب باشد، محل تجمیع و بازتولید بحران سالیان ادبیات و کتاب است و چکیدهای از این بحران را پیش روی ما قرار میدهد؛ بحران غیاب ادبیاتیهای جدی از حوزه عمومی و نشستن سلبریتیهای غیرادبی به جای آنها. سرشتنمای این بحران، خود سروش صحت بهعنوان مجری «اکنون» و پیش از آن «کتابباز» است که با فقط مجموعهای از داستانکهایی که در مطبوعات چاپ کرده و کتابکردن گزیدهای از همانها بهعنوان نویسنده مطرح شده و الان شهریه کلاسهای داستاننویسیاش از شهریه کلاسهای محمود دولتآبادی بیشتر است. جالب اینکه بعضی شرکتکنندگان در همین کلاسها بعداً در فضای مجازی نوشتند که چیزی از کلاس عایدشان نشده جز چند خاطره و حرفهایی پراکنده.
همین چند وقت پیش بیلبوردهایی در تهران، کسی را بهعنوان نویسنده معرفی میکردند که هیچ ربطی به نویسندگی در معنای حرفهای و اصیل و حتی متعارف آن نداشت و گویا فقط کتابی انگیزشی نوشته بود. حرفهای انگیزشی یکی از پایههای ثابت فرهنگ و ادبیات اینفلوئنسری است. بخشی از حرفهای مجتبی شکوری در اکنون هم حرفهایی از این دست بود. اینکه از اشتباهکردن نهراسیم و نقصهای خودمان را قبول کنیم البته حرفی قابل اعتناست اما میتواند مجوزی هم باشد برای اینکه هر حرف اشتباهی را بیمحابا بگویی و هر کار اشتباهی را بدون ترس انجام دهی و بعد هم بگویی: «خواستم خودم باشم و خودم را با اشتباهات و نقصهایم دوست دارم.»
«اکنون» بازتولید همین روحیه است؛ اعتمادبهنفس کاذب و خطرناکِ برآمده از شهرت که خود را در لفاف شیک شعارهای زرد انگیزشی و سخن از ادبیات و کتاب میپیچد و در اصل، هیچ ارتباط عمیقی با این عوالم ندارد و در بسیاری موارد آدرس غلط به مخاطب میدهد. مخالفان میگویند همین هم غنیمت است و بهتر از هیچ. میگویند دستکم مردم عادی به هوای فلان سلبریتی که هواخواهش هستند اسم چند کتاب و شاعر و نویسنده و مترجم به گوششان میخورد. اما عادت به دیدن نیمه پر لیوان همیشه هم خوب نیست، چون در نیمه خالی ناگفتههاییست که اگر همیشه بخواهیم نیمه پر را ببینیم، همیشه ناگفته میمانند و نباید بمانند.
۱۴۰۴-۰۵-۰۷
۱۴۰۴-۰۵-۲۵
نظر خود را بنویسید
نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.