ایران قوی یکدلی مردم و مسئولان را میخواهد
۱۴۰۴-۰۴-۲۸
بامداد جنوب – مریم خوئینی
آفتاب تند تابستانی شهریور ماه بوشهر بیرحمانه بر باند پایگاه هوایی میتابید. ساعت دو بعدازظهر بود و گرمای هوا نفسها را میبرید که ناگهان صدای آژیر خطر در سکوت بعدازظهر پیچید. لحظهای بعد، خلبانان فانتوم، بیآنکه حتی فرصت وداع با خانوادههایشان را داشته باشند، به سوی آسمان شتافتند تا مانع پیشروی دشمن شوند. یکی از آن خلبانها منوچهر شیرآقایی خلبان هواپیمای فانتوم، مردی با سابقه چهار هزار ساعت پرواز است. او امروز، پس از بیش از چهار دهه، از آن روزهای پرالتهاب برایمان و چگونگی آغاز جنگ تحمیلی ایران و عراق روایت میکند.
او لحظات اولیه جنگ را اینگونه توصیف کرد؛ ساعت ۲ و ۷ دقیقه بعدازظهر بود، کمکم راهی خانه میشدیم من یک دفعه دیدم چند فروند هواپیما از طرف دریا میآیند، در این تصور بودم که نکند آمریکاییها باشند یکباره بمبهایشان را ریختند و رفتند، بعد هم ضد هوایی شروع کرد به کار کردن.
شیرآقایی با یادآوری شرایط خاص آن روزهای ابتدای انقلاب پیش از جنگ تحمیلی، گفت: در آن روزها تقریبا میتوانم بگویم نزدیک به ۱۳ و ۱۴ هزار نفر از تصمیم گیرندههای ارتش چه در نیروی هوایی، نیروی دریایی و نیروی زمینی یا بازنشست شده بودند یا بازخرید شده بودند و یا اعدام شده بودند، شرایط آن زمان بود نمیخواهم بگویم درست بود یا غلط، هرچند اگر دیدگاه امروز بود اعدام نمیشدند زیرا ارتش هرگز روبهروی مردم نبود. نیروی هوایی کاری با مردم نداشت. آن روز بعد از حمله دشمن آژیر کشیده شد، همه حاضر شدند. همه آمده بودند و عملا وارد جنگ شدیم.
اولین پاسخ از بوشهر
وی در پاسخ به این سوال آیا اولین پاسخها به عراق از پایگاه هوایی بوشهر بود؟ شرایط پایگاه هوایی بوشهر را چگونه می دیدید؟ گفت: بله دو ساعت بعد از حمله عراق ما به پایگاههای عراق حمله کردیم. پایگاه بوشهر یک پایگاه مهم نیروی هوایی بود، ما چند پایگاه پروازی داشتیم. تبریز و دزفول که پایگاههای اف ۵ بودند. اف ۵ هواپیمای سبک و چابکی است. سریع بلند میشوند و کارشان را انجام میدهند. معمولا نزدیک به مرز بودند زیرا نمیتوانستند سوخت زیادی حمل کنند. از سوی دیگر پایگاههای چون تهران، همدان، بوشهر و بندر عباس آشیانه هواپیمایی اف ۴ بود که تفاوتهای داشت.
این خلبان پیشکسوت افزود: پایگاه هوایی بوشهر از چند منظر مهم بوده و هست، البته خود شهر بوشهر نیز مهم است. بوشهر با سواحل و جزایرش ۹۰۰ کیلومتر ساحل دارد، شاهرگ حیاتی یعنی جزیره خارک همچنین مرکز انرژی ایران عسلویه در این استان است، و خیلی چیزهای مهم دیگر . پایگاه بوشهر نیز بسیار مهم بود زیرا در ۳ جبهه میجنگیدیم، ببینید پایگاه دزفول پایگاه همدان و تبریز در یک مسیر مشخص با عراق جنگیدند ما در هوا و دریا جنگیدیم. بسیاری از ناوچهها و امکانات و سکوهای نفت عراق را نیروی هوایی زد، ما حتی با ناوهای کشورهای دیگر هم درگیر بودیم. در جنگ نفتکشها عملا درگیری هوایی داشتیم. از سوی دیگر به خاطر صاف بودن منطقه، ما را زیر نظر داشتند. عربستان کمکشان میکرد. ولی در همدان اینگونه نبود آنها نیز سختیهای خودشان را داشتند ولی کمتر رصد میشدند.
شیرآقایی ادامه داد: نزدیک به یک سوم شهدای نیروی هوایی متعلق به پایگاه هوایی بوشهر است؛ فرماندهان زبدهای در بوشهر بودند خیلی از شهدای نام آشنا در نیروی هوایی، بوشهر بودند مثل شهید یاسینی و شهید دوران. از سوی دیگر شرایط برای کارکنان فنی نیز متفاوت بود. شما در نظر بگیرید تابستان گرم بوشهر ۳۱ شهریور داخل آشیانه ۲ موتور روشن، نیروهای فنی ساعتها کار میکردند رفع عیب میکردند تصورش هم سخت است. ۲ موتور اف ۴ روشن باشد، ساعتها عیبیابی میکردند، زیر هواپیما موشک یا راکت میبستند، که فردا ما بریم زحمات آنها را در منطقه نبرد نشان دهیم، اکنون کمتر اسمی از آنها برده میشود.
غیرت مثالزدنی یک خلبان دلاور
وی در پاسخ به این سؤال که میتوانید یکی از خاطراتی را که هنوز در ذهنتان نقش بسته برای ما تعریف کنید؟ گفت: مگر میشود این خاطرات را فراموش کرد؟ اینها هویت من و همرزمانم هستند؛ جنگاوری ماست. ما دو برادر خلبان داشتیم به نامهای حسین و ابراهیم دلحامد، اهل تبریز. هر دو در طول جنگ به شهادت رسیدند. حسین، خلبانی شجاع بود که یک بار در ماموریتی برونمرزی، هواپیمایش مورد اصابت دشمن قرار گرفت. او و کمکخلبانش، شهید اسماعیل عسکری، مجبور به خروج اضطراری از هواپیما شدند. عسکری در همان لحظات اولیه به شهادت رسید، اما حسین زنده ماند و با استفاده از بیسیم نجات با پایگاه تماس گرفت. هلیکوپتری برای نجات او اعزام شد. غروب بود که خدمه هلیکوپتر او را پیدا کردند. حسین به سبد نجات متصل شد تا به داخل هلیکوپتر کشیده شود، اما درست در لحظهای که نزدیک هلیکوپتر بود، به دلیل خستگی شدید، رها شد و دوباره به درون آب افتاد. از آن طرف، هواپیماهای عراقی به هلیکوپتر نزدیک شدند و خلبان هلیکوپتر مجبور شد منطقه را ترک کند. حسین در دل دریا تنها ماند؛ بدون هیچ وسیلهای جز یک قایق ، در تاریکی شب، با امواج متلاطم و ترس کوسهها. تصور کنید یک مرد قدبلند با اندامی ورزیده ـ حدود یک متر و ۹۰ سانتیمتر ـ در یک قایق کوچک گیر کرده باشد، بهطوریکه پاهایش از قایق بیرون زده باشد و در آب بماند. او سه شبانهروز تمام، بدون غذا و آب، مقاومت کرد. برای ما باورکردنی نیست، اما او این کار را انجام داد؛ یکی به این میگوید امداد غیبی، یکی میگوید لطف خدا. هرچه بود، حسین با ارادهای شگفتانگیز زنده ماند. سرانجام، سه روز بعد نیروهای ما توانستند او را پیدا کنند و نجات دهند. وقتی او را آوردند، من خودم به استقبالش رفتم. پاهایش آسیب دیده بود تاول زده و مثل بادکنک ورم کرده بود. بلافاصله برای درمان به تهران منتقل شد. پس از مدتی بهبود یافت و به پایگاه بازگشت. فرمانده وقت پایگاه به حسین گفت: «دیگر کافی است، خانواده شما دین خود را ادا کرده است. بهتر است تو به کارهای زمینی بپردازی.» حسین بهشدت ناراحت شد و با غیرتی مثالزدنی پاسخ داد: «برادرم دین خودش را ادا کرد، اما دین من چه میشود؟ من هنوز وظیفهام را انجام ندادهام.» ببینید این مرد چه روحیهای داشت. او نه به دنبال پول بود، نه مقام و نه رانت. تنها دغدغهاش خدمت به وطن بود. وقتی با او صحبت کردم، به من گفت: «من با مالیات همین مردم به آمریکا رفتم، آموزش دیدم و پرواز یاد گرفتم. حالا وظیفه دارم در زمان جنگ برای همین مردم بجنگم. پیرزنی که مالیات داده، از خیلی چیزها محروم شده تا من بروم آموزش ببینم. حالا باید دین خودم را به این مردم ادا کنم.». کدام یک از مسئولان امروز چنین تفکری دارند؟ شاید من اشتباه میکنم، اما هنوز وقتی به یاد او میافتم، به خودم میگویم این غیرت و تعهد، سرمایهای است که هیچوقت نباید فراموش شود.
شکنجههای وحشیانه بعثیها علیه خلبانان
شیرآقایی در به موضوع اسارت خلبانان در طول جنگ اشاره کرد و گفت: همه آنهایی که در جنگ به شهادت رسیدند یا اسارت را تحمل کردند، قهرمانانی بینظیر هستند. اما باید بگویم شرایط اسارت برای خلبانها متفاوت بود. اجازه بدهید توضیح بدهم؛ تصور کنید یک نوجوان روستایی که با زندگی ساده بزرگ شده، حتی اگر یک هفته گرسنه باشد، در کوه و بیابان دوام میآورد. اما حالا یک فردی را در نظر بگیرید که در زندگی مرفه بزرگ شده، همه امکانات برایش فراهم بوده و حتی اتاق خواب و غذای مناسب داشته؛ چنین فردی اگر فقط چند ساعت گرسنه بماند، زودتر دچار ضعف میشود. این تفاوت طبیعی است.حالا خلبانهای ما افرادی بودند که برای آموزش به آمریکا رفته بودند و به هر حال، قبل از جنگ، زندگی مرفهی داشتند. اما وقتی به اسارت دشمن درمیآمدند، وضعیتشان بسیار سختتر بود. چرا؟ چون خلبانان علاوه بر شرایط جسمانی، تحت فشار شدید روانی هم بودند. آنها به اطلاعات بسیار مهم دسترسی داشتند از تعداد هواپیماها، نقشههای حمله، مسیرهای پروازی، و استراتژیهای عملیاتی. به همین دلیل، عراقیها خشمگینانه با آنها رفتار میکردند و شکنجههای وحشیانهای اعمال میکردند تا اطلاعات بگیرند. در مقابل، یک بسیجی ۱۴ یا ۱۶ ساله یا حتی یک رزمنده پیرمرد، هرچند با شجاعت فراوان میجنگیدند، اما اطلاعات نظامی در این سطح نداشتند. به همین دلیل، فشار و شکنجهای که بر خلبانان وارد میشد، بسیار متفاوت و سنگینتر بود. بسیاری از این مسائل هرگز بهطور کامل بیان نشدهاند و من نمیدانم چرا در رسانهها به آنها پرداخته نمیشود. امروز چندین شبکه تلویزیونی ورزشی داریم، اما یک شبکه که مخصوص روایتهای ارتش باشد نداریم. این کمتوجهی باعث شده که الگوی مناسبی برای خلبانان جوان امروز ساخته نشود.
امروز من زندهام
وی با تأکید افزود: آن زمان برای ما مساله اقتصاد یا زندگی شخصی مطرح نبود. یادم هست یک روز به ما گفتند سه قطعه زمین ۳۰۰ متری در لویزان تهران برای واگذاری موجود است، اما هیچکدام از ما نرفتیم برای گرفتن آن. چرا؟ چون با خودمان میگفتیم شاید فردا زنده نباشیم، زمین به چه درد ما میخورد؟دلخوشی ما چیز دیگری بود. صبح که به گردان پروازی میرفتیم، زن و بچههایمان در خانه سختی بیشتری از ما تحمل میکردند. آنها نمیدانستند که آیا ما امروز سالم به خانه برمیگردیم یا نه. مثلاً وقتی چهار فروند هواپیما برای مأموریت پرواز میکردند، خانههای ما نزدیک باند بود و صدای هواپیما را میشنیدند. همه همسران خلبانان با شنیدن صدای هواپیما، قلبشان به تپش میافتاد. وقتی دو فروند برمیگشتند و دو فروند دیگر برنمیگشتند، تلفنها پشت سر هم زنگ میخورد؛ هرکدام تصور میکردند همسرشان برنگشته و شهید شده است.در حالی که ما در گردان مجبور بودیم آرامش خودمان را حفظ کنیم و به دروغ بگوییم: «نه، همه چیز خوب است، هیچ اتفاقی نیفتاده.» آنها نمیدانستند چه بر ما گذشته. تنها دلخوشیشان یک تماس تلفنی کوتاه بود که ما بعد از نشستن هواپیما میگرفتیم و میگفتیم: «خانم، سلام، امروز من زندهام.» همین!
این پرواز، برگشت ندارد
شیرآقایی گفت: گاهی به ما میگفتند: «این پرواز، برگشت ندارد.» تصور کنید شب قبل از ماموریت، ما را به اتاق جنگ میبردند تا همه نقشهها و جزئیات عملیات را مرور کنیم. در آن شب، دیگر هیچکداممان خواب نداشتیم. نه از ترس، بلکه از میزان مسئولیت. ما خلبانانی بودیم با هوش و آموزش بالا، و بهخوبی میدانستیم که ممکن است فردا به خانه برنگردیم. زن و بچههایمان در خانه بیخبر بودند و خوابیده بودند، اما ما تا صبح با این فکر دست و پنجه نرم میکردیم.در لحظه عملیات، فشار روانی به اوج میرسید. تصور کنید در حین پرواز، به نقطه هدف نزدیک میشوید و استرس به حدی است که حتی گلویتان خشک میشود و به سختی نفس میکشید. زمان برایتان کند میشود؛ چند ثانیه، مثل ساعتها طول میکشد. صدای قلبتان را به وضوح میشنوید، تپ، تپ، تپ. این حس را فقط کسی درک میکند که در میدان نبرد بوده باشد. اینها حرفهایی نیست که بتوان به راحتی نوشت یا گفت.
خلبانان جوان مراقب پرندههای ارزشمند باشند
وی در پاسخ به این سؤال که اگر بخواهید توصیهای به خلبانان جوان پایگاه داشته باشید، چه میگویید؟
گفت: توصیه من به خلبانان جوان این است که بدانند هواپیماهایی که امروز با آنها پرواز میکنند، همان هواپیماهای دوران ما نیستند. این پرندهها سالهاست که در خدمت هستند، خسته و فرسوده شدهاند؛ در اصطلاح انگلیسی به آن Fatigueمیگویند. زمانی که ما پرواز میکردیم، این هواپیماها تازهنفس بودند و ما میتوانستیم مانورهای سنگین انجام دهیم، اما امروز دیگر نمیتوان به آن شکل از آنها کار کشید. درست مثل یک خودروی قدیمی ۵۰ ساله است؛ اگر بیش از حد فشار بیاوری، از کار میافتد. و اگر یک هواپیما از کار بیفتد، نتیجهاش فقط خرابی نیست، بلکه میتواند به یک سانحه ختم شود. برای همین میگویم با مطالعه، آموزش و افزایش دانش فنی، احتمال سوانح را به حداقل برسانید. هرچقدر سطح آگاهی و دقت در رعایت نکات ایمنی بالا برود، خطر سانحه کمتر میشود. باید به این نکته توجه کنند که سانحه فقط مربوط به زمان جنگ نیست؛ بعد از جنگ هم ما خلبانان زیادی را در حوادث پروازی از دست دادیم. روی زمین، اگر ماشینی خراب شود، نهایتاً خسارت مالی وارد میشود؛ اما در آسمان، هر حادثه هم خسارت جانی دارد و هم خسارت مالی، و هیچکدام جبرانپذیر نیستند. بنابراین خلبانان جوان باید این پرندههای ارزشمند را با نهایت دقت نگهداری کنند و به مسائل ایمنی اهمیت ویژهای بدهند. امروز دیگر ما تحمل از دست دادن حتی یک خلبان یا یک هواپیما را نداریم. این مسئولیت بزرگ، بر دوش نسل جدید خلبانان است و باید با جان و دل آن را بپذیرند.
۱۴۰۴-۰۴-۲۸
۱۴۰۴-۰۷-۱۰
۱۴۰۴-۰۷-۰۲
نظر خود را بنویسید
نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.