رویداد 15 بازدید
26 مرداد سالروز ورود آزادگان؛

روزی که مام میهن فرزندانش را در آغوش گرفت

بامداد جنوب – مریم خوئینی

در تاریخ ایران و عراق، یکی از لحظات تلخ و در عین حال امیدوارکننده، روزهایی است که اسیران جنگی دو کشور پس از سال‌ها به آغوش خانواده‌های خود بازگشتند. آزادی اسرای جنگ ایران و عراق در سال‌های بعد از پایان جنگ، نشانه‌ای از پایان یک فصل تلخ و شروع فصلی جدید در روابط انسانی و بین‌المللی بود. اولین اقدام برای آزادسازی اسرا در تاریخ بیست و دوم مرداد سال ۱۳۶۹ رخ داد. مقامات عراقی با ارسال چند نامه به ایران اعلام کردند قطعنامه ۵۹۸ شورای امینت مبنی بر آتش‌بس را به رسمیت شناخته‌اند و با عقب‌نشینی به مرز‌های بین المللی، روند آزادسازی اسرا را سرعت می‌دهند. پس ترک خاک ایران از سوی رژیم بعثی، ایران نظر مثبت خود را درباره تبادل اسرا اعلام کرد. سپس بیانیه دولت عراق برای آزادسازی انبوه اسرا بیست و چهارم مرداد از اخبار ساعت ۱۱ رادیو، به اطلاع عموم مردم رسید. پس از دو روز، در ۲۶ مرداد، حدود ساعت ۱۲ ظهر، هیات ایرانی با ۳۵ دستگاه اتوبوس از مرز خسروی وارد منطقه «منظریه» عراق محل اسکان آزادگان شدند و  روند آزادسازی اسرا آغاز شد که این مساله چند روز به طول انجامید. اکنون پس از گذشت ۳۵ سال از آن روز پای گفت‌و‌گو با دو تن از آزادگان استان بوشهر نشسته‌ایم تا روایتگر حال آن روزهایشان باشیم.

یکی از این آزادگان یوسف بختیاری است که سوم دی سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴، مجروح و اسیر شد و چیزی حدود ۴ سال زندانی بعثی‌ها بود.

بختیاری اولین لحظه اسارت را به‌خوبی به یاد می‌آورد. او با بیان اینکه خاطره‌های بسیاری دارد، می‌گوید: آن روز در بصره مجروح شده بودم و با آن حال به دست بعثی‌ها افتادم آن لحظه خیلی سخت بود. فکر اینکه به دست بعثی‌ها افتاده‌ام برایم این‌قدر سنگین بود که درد جسمی را از یاد برده بودم. همیشه می‌گویم که اگر رفته بودم زیر زمین، بهتر بود تا در دست این بعثی‌ها اسیر شوم. چند نقطه بدنم مجروح شده بود، ولی همین اسارت باعث شد که اصلاً  فراموش کنم که مجروح هستم.

وی ادامه می‌دهد: ما در بصره اسیر شدیم و بعد از آن ما را به بغداد سپس پادگان الرشید منتقل کردند و آنجا مستقر شدیم. زمانی که اسرا را به آنجا بردند، دست‌هایشان بسته و مجروح بودند. در همان اتوبوس که ما را بردند آن‌قدر بچه ها را زدند و شکنجه دادند. مثل یک توپ فوتبال بچه‌ها را می‌زدند با کابل و پوتین و لگد. و در نهایت در خودرویی که ظاهرا ظرفیت ۱۰ تا ۱۵ نفر داشت، حدود ۳۰ تا۴۰ نفر با فشار هُل دادن، جا کردند به شکلی که بچه‌ها حالت خفگی بهشان دست داده بود. پس از اینکه حدود نیم ساعت با این خودرو در آن پادگان دور زدند، بچه‌ها را مجدد پیاده کردند و در سلول‌هایی به اندازه ۳ در ۳ یا ۳.۵ در ۳.۵ ۵۰ نفر را جا دادند. فضا به شکلی بود که بچه‌ها برای نماز خواندن مشکل داشتند.

بعثی‌ها با کابل آمار می‌گرفتند

این آزاده سال‌های دفاع مقدس با اشاره به اینکه نماز خواندن، داشتن کاغذ، قلم و مُهر نماز ممنوع بود، این طور به صحبت‌هایش ادامه می‌دهد: بچه‌ها با همان لباس خونی که از عملیات آمده بودند، همان جا، در همان سلول‌ها نشسته بودند و دزدکی نماز می‌خواندند. هم برای اینکه عراقی‌ها متوجه نشوند و هم اینکه جا کم بود، نشسته نماز می‌خواندند. با آن وضعیت آبی هم نبود که بچه‌ها وضو بگیرند. تقریباً یک ظرف آب بود که قلپی آب می‌خوردند، هر کس یه قلپ چون این ظرف آب باید میان ۵۰ نفر تقسیم می‌شد. برای خوابیدن هم بچه‌ها این‌طور می‌خوابیدند که من پایم را زیر سر یکی می‌گذاشتم، او هم سرش را روی پای من می‌گذاشت. عده‌ای نیز بیدار می‌ماندند. غذا هم یک نان بود که برای ۲۴ ساعت به کل بچه‌ها می‌دادند. بهداشت، صفر بود و متاسفانه بسیار هم شکنجه می‌کردند به طور کلی با کابل آمار می‌گرفتند.

بختیاری به نحوه آزاد سازی اسرا و روزی که به ‌وطن برگشتند، اشاره می‌کند و می‌گوید: اسرا، دو دسته بودند، یک دسته آنها «صلیب دیده» بودند یعنی صلیب سرخ آنها را دیده بود، نامه‌شان می‌آمد و می‌رفت، خانواده‌هایشان از حالشان باخبر بودند. دسته دوم نیز مفقودین بودند. هیچ اثری در ایران از آنها نبود. آنها را به عنوان شهید می‌شناختند، ولی در عراق مفقود محسوب می‌شدند. ما در عملیات کربلای ۴ غواص بودیم و بیشتر غواص‌ها همان‌جا مفقود شدند. ما در سلول‌های عراقی بودیم. زمانی که اسرا داشتند آزاد می‌شدند، ما نمی‌دانستیم که آزاد می‌شویم یا نه، چون صلیب سرخ ما را ندیده بود. حدود یک ماه و نیم یا دو ماه بعد، نوبت ما هم رسید و به خواست خدا آزاد شدیم. یادم است ساعت دو بعدازظهر صلیب سرخ ما را دید و حدود ساعت پنج و نیم عصر به مرز خسروی رسیدیم.وقتی گفتند اینجا مرز ایران است، اکثر بچه‌ها سجده شکر کردند. ما احساس می‌کردیم از جهنم وارد بهشت شدیم.

جزء آخرین اسرایی بودیم که به وطن برگشتیم

آزاده دیگری که پای صحبتش نشستیم عبدالمحمد شیخ ابولی بود. او عضو گردان مالک اشتر بوده و در نزدیکی بصره اسیر شد.

او می‌گوید: چهار سال مفقودالاثر بودیم و جزء آخرین اسرایی بودیم که به وطن برگشتیم.

این آزاده خاطرات دوران دشوار اسارت را مرور می‌کند و ادامه می‌دهد: خاطرات از ضرب و شتم‌ها و آزارهایی که نیروهای بعثی داشتند، زیاد است. یکی از عزیزانی که هم‌اسارتی ما بود مرحوم مهندس خالدی بود که آن موقع مشاور وزیر دفاع بود. خدا رحمتش کند. یادم می‌آید یک زندان به نام «قلعه» بود در شهر بعقوبه پادگان نظامی بعقوبه عراق. آن‌جا حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر از مفقودین را جمع کرده بودند تا راحت بتوانند اذیت کنند. بعثی‌ها می‌گفتند مهندس خالدی با اینکه غرب رفته و در آلمان زندگی کرده، چگونه ادعای مسلمانی می‌کند. یک‌بار افراد زیادی آمدند و شروع کردند به زدن. من سنم کم‌تر از بقیه بود، کابل خورده بودم و سرم پایین بود، ولی مهندس خالدی سرش بالا بود خواست بگوید اجازه دارم حرف بزنم که یکی از بعثی‌ها گفت: چه می‌خواهی بگویی؟ مهندس خالدی صحبت کرد و یکی از دوستان ترجمه کرد. عراقی‌ها گفته بودند چون آقای خالدی غرب رفته، پس حتماً فساد کرده است و چهره کثیف غرب را دارد، خالدی رو به عراقی‌ها جواب داد «ما آن گل‌های زنبقی هستیم که در مرداب‌ها و کثافت‌ها رشد کرده‌ایم» به عبارتی می خواست بفهماند هنر، آن نیست که در مسجد کار خوب کنی بلکه اگر در محیط پر از فساد باشی و خودت را حفظ کنی، هنر است. این درس بزرگی بود برای ما که سن و سال کمتری داشتیم، و همیشه به یادش هستم.

شیخ ابولی که جانباز نیز است در خصوص روز آزادی خود می‌گوید: ما جزو معدود اسرایی بودیم که در سال ۱۳۶۵ اسیر شدیم و ۱۳۶۹ آزاد شدیم. ۲۳۷ یا ۲۳۸ نفر بودیم، به عبارتی تنها گروهی که از طریق هوایی، نه زمینی، وارد کشور شدیم. قبل از آزادی، صلیب سرخ ما را ندیده بود اما مسئولان با پیگیری متوجه شده بودند که برنگشته‌ایم و اسامی ما را داشتند بالاخره رایزنی کردند تا آزاد شدیم.

اشتراک‌گذاری:

نظرات

نظر خود را بنویسید

نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.