دست پُر پزشکیان برای ایرانیان مقیم آمریکا
۱۴۰۴-۰۶-۳۰
هفته پیش، در هیاهوی خیابان و شتاب نفسگیر زندگی، در حال رانندگی بودم. عجله داشتم؛ خیابان شلوغ بود و ثانیهها سنگین میگذشت. در میانهی راه، خودرویی کُند پیش میرفت. نزدیک بود دستم بیاختیار روی بوق برود، اما ناگاه نگاهم به شیشه عقب افتاد: کودکی کوچک، با لبخندی معصوم و دستانی که در هوا میرقصیدند، برایم دست تکان میداد. همانجا دلم نیامد… چگونه میشد دل یک کودک را، هرچند برای لحظهای، بلرزانم؟
و با خود فکر کردم: اینها که جان کودکان را میگیرند چه کسانی هستند؟ چگونه است که رژیم اشغالگر اسرائیل با بیرحمی، خانهای را بر سر کودکانی ویران میکند که گناهی جز نفسکشیدن در سرزمین مادری خود ندارند؟ چگونه میتوان لبخند یک کودک را دید و باز هم دکمه شلیک را فشرد، بمب را انداخت و آب و نان را از دستهای کوچکش دریغ کرد؟
امروز که آسمان غزه از دود و خاکستر سیاه شده است، هزاران کودک با چشمانی پرسشگر و دلهایی مملو از ترس و امید به جهان چشم دوختهاند؛ اما جهان – و بیش از همه، آنان که رسالتشان پاسداری از حرمت کودکی است – در سکوتی سنگین و جانکاه فرو رفتهاند. یونیسف و دیگر سازمانهای جهانی مدافع حقوق کودک، که باید صدای بیصدایان باشند، اغلب به بیانیههایی محتاطانه و بیاثر بسنده میکنند؛ واژههایی که نه آوار را از روی تنهای کوچک برمیدارد، نه داغ مادران را تسکین میدهد.
این خاموشی، گاه همدست ظلم میشود؛ چرا که وقتی فریاد عدالتخواهان خاموش است، دست ستمگران بیهراستر میشود. کودکانی که در تیتر خبرها تنها عددی میشوند، هرکدام جهانی از رؤیا و خنده و بازی بودند؛ جهانی که زیر چکمههای رژیم اشغالگر اسرائیل، بیصدا خاموش شد.
شاید اکنون وقت آن رسیده که این نهادها پرده مصلحت را بدَرند و با صدایی رسا و بیواهمه فریاد بزنند؛ فریادی برای زندگی کودکانی که هنوز نفس میکشند، هرچند زیر آسمانی پر از باروت.
کاش گوشی باشد برای شنیدن صدای خفهشدهی کودکان غزه؛ و کاش دلهایی که به سنگ بدل شدهاند، پیش از آنکه دیر شود، دوباره بتپند… .