شاعری که میخواهند گمنام بماند
۱۴۰۴-۰۷-۰۲
بامدادجنوب_رضا شبانکاره
پژمان قانون، شاعر و منتقد ادبی، در سال ۱۳۵۹ در بندر دیر زاده شد. وی در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرده و تاکنون چهار کتاب شعر از او منتشر شده است. قانون که بهموازات شعر، در حوزهی نقد شعر هم به فعالیت میپردازد، مجموعهمقالات انتقادی خود را پیرامون شعر امروز با نام «در بیکرانگی»، از سوی مؤسسه انتشاراتی هشت، چاپ و روانهی بازار کتاب کرده است.
سرویس ادب و هنر روزنامه بامداد جنوب، به بهانه زادروز «شایان حامدی»، شاعر ازدستشده هماقلیمی (۳۰ آذر ۱۳۴۳- ۳۰ بهمن ۱۳۷۵) با پژمان قانون به گفتوگو نشسته است. حامدی، فرزند «عبدالرسول حامدیِ» شاعر بود که در جوانی از زندگی دست شست و خود را به کام مرگ کشاند. از او به عنوان چهرهای جدی و مستعد در شعر معاصر جنوب یاد میشود و پارهای از منتقدان، شعر او را به «شعر حجم» و «یدالله رؤیایی» منسوب میکنند؛ «دری به دریغا» تنها مجموعهشعر منتشرشده حامدی است که چندسال بعد از فوت شاعر گردآوری شد.
مقام و موقعیت شعری «زندهیاد شایان حامدی» را در شعر معاصر ایران در کجا و چگونه میبینید؟
پیش و بیش از هر چیز، اجازه بدهید، تأسف و تأثر عمیق خودم را نسبت به مرگ زودهنگام زندهیاد شایان حامدی ابراز کنم. من شکی ندارم که اگر او میماند، بیشتر و حتا بهتر میسرود و ما میتوانستیم کارهای بیشتری از او سراغ داشته باشیم که تجربهی دیگر در شعر فارسی باشند. بااینهمه، بسیار مشکل است که فقط و فقط با یک کتاب بخواهیم کارنامهی شعری کسی چون حامدی را ارزیابی کنیم. اما در چنین وضعیتی، اگر بخواهم به پرسش شما پاسخ دهم، باید بگویم که موقعیت زندهیاد شایان حامدی، ناخودآگاه مرا به یاد زندگی و شعر و شاعرانگی «هوتن نجات» میاندازد. هوتن نجات هم مانند حامدی کم سرود؛ یعنی وقت چندانی نیافت. نجات هم مانند او خلاقانه و زیبا سرود؛ استعدادی بود که زود رفت. و البته هر دو در جوانی به زندگی خود پایان دادند.
و باز من فکر میکنم هر کسی شعر امروز را خوانده باشد یا در آینده بخواهد بخواند، پارههای درخشان شعر حامدی را که در زبان فارسی با ظرافت ویژهای خلق شدهاند، از یاد نمیبرد و نخواهد برد. شما به این پارهشعر توجه کنید تا به میزان خلاقیت و استعداد شعری او پی ببرید.
«او رفته/ من هم میدانم/ نور اتاق بالا غریبه است/ میفهمم/ اما پنج پلاک خانه هنوز مثل دلی میتپد.» یا به این پارهی کوچک شعری دقت کنید: «غروب بود/ جهان به پهلوی دیگر خود غلتیده بود.» خب، اینها شعرهایی نیستند که بتوان بهراحتی از کنار آنها گذشت. به گمان من، چنینشعرهایی در تاریخ ادبیات معاصر باقی میمانند.
وجهتمایز شخصیت ادبی و شعری شایان حامدی در میان همسالان شاعر او در جنوب و بهطورخاص در استان بوشهر، مانند: احمد فریدمند (الف.روز)، سعید مهیمنی، جلال خسروی و … چیست؟
من فکر میکنم این نوع مقایسهکردن در ادبیات و بهویژه در شعر، چندان نمیتواند متر و معیار علمی داشته باشد. هر شاعر به شخصیت و فردیت رسیدهای میتواند جهان شعری و اندیشگی خاص خودش را داشته باشد. فرم و زبان شعری خاص خودش و همینطور تکنیکهای ویژهی خودش را. اصلن هر شاعر و هنرمندی، زیست شاعرانهی خودش را دارد و مسیر هنری خودش را طی میکند. البته جهان را به شکل ویژهی خود و با نگاه شخصی خودش درک میکند. به نظر من، نه میتوان اینگونه قیاس کرد و نه هم اگر کسی چنین قیاسی کند، اعتباری دارد.
اگر دقت کنید، میبینید که هر کدامِ از این عزیزان در عرصهای درخشیده و بیشتر در جای خاصی متمرکز شدهاند. مثلن «آقای سعید مهیمنی» در کنار شعر به نقد شعر هم پرداختهاند که قابل توجه است. یا «مرحوم جلال خسروی» که هم نوآور بود و هم در زمینهی نظریه و نقد شعر صاحب قلم بود، افزون بر اینها در پرداختن به جلسات و نشستهای ادبی نیز بسیار کوشش میکرد. بههمینمنوال، میبینید که شاعری چون شایان حامدی نهتنها شعر را خوب میفهمد، نهتنها اندیشه و جهان اندیشگی خاص خودش را دارد، بلکه تجربهی زیسته و شعری ویژهی خودش را نیز داشته است. وانگهی به همهی اینها زباندانی او را اضافه کنید. حامدی به زبانهای انگلیسی و فرانسه مسلط بود و به گمان من، این زباندانی در ادامه راه میتوانست به او کمک قابل توجهی کنند؛ تا جایی که باعث میشد شخصیت ادبی ویژهی خودش را بهگونهی بارزی تثبیت کند.
با همهی این اوصاف، اگر بخواهیم یک ویژگی بسیار خاص و بارز در شعر او بیابیم، به نظر من میتوان به شور و شیدایی و شاعرانگی عمیق و اصیل او اشاره کرد. ما این شور را نهتنها در شعر، بلکه در زندگی شخصی او نیز دریافتهایم. باید تأکید کرد: همین شور عمیق شاعرانهی اوست که خلاقیت کمنظیریش را باعث شده است؛ همین شیدایی اوست که ویژه و ظریف خلق میکند.
منبع یا منابع تأثیرپذیری، الهام و پایهگذار جهانبینی و ذوق شعری شایان حامدی را در چه و کجا میدانید؟ آبشخورهای معرفتی و فکری حامدی در دورهی حیات شعری او در کجا بود؟
شوربختانه ما بهجز مجموعهشعر «دری به دریغا»، کتاب شعری دیگر از حامدی در دست نداریم و بهناچار میبایست همین کتاب شعر را مبنا قرار دهیم. چراکه جهان اندیشگی و جهانبینی بهمرور زمان و در طی چند اثر شکل میگیرد. بنابراین با مبناقراردادن همین مجموعه، میبینیم که از لحاظ اندیشگی در شعر شایان حامدی دو مؤلفهی پررنگ هستند؛ یکی مفهوم سایه است و دیگری مرگاندیشی.
سایه در روانکاوی «یونگ» بخش تاریک، مرموز و بهنوعی نحس شخصیت است. سایه درحالیکه پارهای ویژگی مثبت و خودانگیختگی را دارد، جنبهی تیره، زشت و شرارتبار شخصیت را نیز در خود نهفته دارد. آنچه غیراخلاقی و شیطانی مینماید، در سایه نهفته است. فرد میباید این جنبهی تاریک شخصیت را مهار کند. در روانشناسی و سلامت روان این امر بسیار مهم است. از چنین دیدگاهی است که شاعر در کتابش شعری به نام «سایه» دارد که از قضا آن را به «صادق هدایت» تقدیم کرده است.
«به سایه میگویم/ و سایه میشنود/ در میبندم/ دیوار میشود در/ و سایه با من یکیتر/ به سایه میگویم/ و سایه میگرید» و باز در جاهایی میبینیم که به همین تاریکی و سیاهی اشاره دارد: «بیکه بداند/ گیاه میبالد/ به سیاهی روانم/ بیکه بدانم.» یا باز در جایی دیگر میگوید: «آب روی دستهای سایه آب میشود/ سایه گم شده است/ روی سایه/ روی آب/ طرح اضطراب میکشد نسیم» این سایه مفهوم بسیار عمیقی است که از قضا پرتکرار است و بهگونهای میتوان پی برد که شاعر _ راوی با سایهاش درگیر بوده است.
به گمان من، مرگاندیشی یا اندیشیدن به مرگ در اینجا، حاصل رویارویی آگاهانه با عنصر سایه و بخش شیطانی شخصیت است. ازاینرو، شاعر _ راوی هرگاه با چنین حقیقت تلخی روبهرو میشود، به مرگ و آفرینش مرگ میاندیشد. از آنجا که زندگی شخصی او در راستای اتفاقات تاریکِ سایه قرار میگیرد، جهان اندیشگی او به سوی مرگ میل دارد و بههمینخاطر است که میگوید:
«مرگ زنده میشود/ و هیچ نیست/ غیر مرگ» یا در شعری دیگر میسراید: «شاید اگر گیسوان بازی خود را بیشتر کنند/ گامی دیگر به سوی مرگ بر نداریم.» چنین اندیشیدن به مرگ، محصول رویارویی و درگیری مستقیم با سایه و پیامدهای آن است. چیزی که پیشتر و بیشتر در صادق هدایت و آثارش نیز دیده میشود.
ذهنیت و رویکرد زیباییشناسانهی شایان حامدی در شعر چیست و چهگونه در آفرینشهای شعری او رخ مینمایاند؟
به گمانم رویکرد نوگرایانه و نوپرداز زندهیاد شایان حامدی، آشکارتر از آن چیزی باشد که بخواهیم دربارهاش گفتوگوی ویژهای داشته باشیم. هر کس که شعر میخواند و شعر میداند، نوپردازی خلاقانهی او را در شعر در مییابد و حس میکند. برای اینکه پاسخ شما را داده باشم، در اینجا به چند ویژگی بارزِ نوگرایانه و خلاقانهی شعری او اشاره میکنم.
نخست: زبان و فرم آن است که گویا با آنکه شاعر فرصت نکرده تجربههای بیشتری از خود به یادگار بگذارد، اما بهخوبی به درک چنین عنصر مهمی در شعر نائل آمده و در مسیر تجربهی کوتاه، اما مؤثر، خود به جاهای بسیار خوبی در زبان رسیده است.
«در میبندم/ دیوار میشود در/ و سایه با من یکیتر» همچنین، در جایی دیگر میگوید: «کنار من/ کنار بیآرامش بود» همینطور در این مثال شعری: «ابرها با من بودند/ ابرها آن شب هم/ که کنارت بودم / با من بودند.»
دو: انسجام و استحکام ساختاری، یکی از مؤلفههایی است که نظرم را خیلی به خودش جلب کرد. بسیار هم ماهرانه در شعر اجرا شده بود. همین معماری قوی و استحکام شعری او بود. گاهی ساختمان یک شعر، چنان بینقص است که منِ خواننده شگفتزده میشوم. شما اگر شعر شمارهی ۱۰ کتاب با نام سایه را بخوانید، به عرایض بنده میرسید.
«به سایه گفتم/ و سایه میشنود/ در میبندم/ دیوار میشود در/ و سایه با من یکیتر/ به سایه میگویم/ و سایه میگرید.» راستش را بخواهید، این شعر از لحاظ استحکام ساختاری شگفتانگیز است. یک نمونهی دیگر را بخوانیم:
«آب روی دستهای سایه آب میشود/ سایه گم شده است/ روی سایه/ روی آب/ طرح اضطراب میکشد نسیم/ مرگ زنده میشود/ و هیچ نیست / غیر مرگ» بهجز این دو شعر، شعرهای دیگر نیز میتوان از کتاب نام برد که مؤید این موضوع باشد؛ صفحهی ۳۹ شعر به «بیخیالی»، صفحهی ۴۰ شعر «چشم که نگران»، صفحهی ۸ شعر «سیاه»، صفحهی ۴۴ شعر «انگار که میتابد ماه» و صفحهی ۹ شعر «کودکانِ بازی با خاک».
سه: شکستن ساختار دستوری جملهها؛ در وهلهی اول، شاید این موضوع ساده به نظر برسد، اما آنها که اهل شعرند و ظرافتهای شعری را میفهمند، میدانند استفاده از این تکنیک چندان کار آسانی نیست و اگر سطحی به این موضوع بپردازید، شعر را دچار آفت و آسیب میکنید. اما در شعر حامدی، این کار با خلاقیت صورت گرفته و باعث شده انرژی واژهها آزاد گشته و فضایی تازه و تجربهنشده در شعر خلق شود. «کودکانِ بازی با خاک/ کودکان بیبازی». یا در این مثال شعری: «کنار من/ کنار بیآرامش بود». البته نباید از یاد برد که در این ویژگی خاص، گاهی ردپای «یدالله رویایی» و تأثیرات او بر شعر حامدی آشکار است.
چهار: آشناییزداییهای همواره و پیدرپی؛ میدانیم که آشناییزدایی بنیان ادبیات و بهویژه شعر است؛ یعنی اگر در سخن و کلام روزمره، آشناییزدایی صورت نگیرد، اگر امر غریبهای بر زبان عارض نشود، اصلن شعری اتفاق نمیافتد که بخواهیم دربارهی آن بحث کنیم. متأسفانه هنوز در شعر برخی از شاعران میبینیم که زبان را بیهیچ دخل و تصرف شاعرانه و زبانشناسانهای به کار میگیرند. خب، این آسیب بزرگی است در شعر. اما در سرودههای حامدی، این نکته بهخوبی درک شده و زبان همواره در راستای شعریت مورد هجوم قرار میگیرد و ناآشنا میشود.
«تپیدن دو دل/ دری وا میکند/ دری به روزی نبودنها/ دری به دریغا وا میکرد» در جایی دیگر میگوید: «به سطر اول انگار میتابد ماه/ به سطر دوم بهتر/ که چشمهی آبی/به سطر سوم اما نسیم میآید/ دوایری گویا بر آب میلرزند.» اینها نمونههای خوبِ تأییدکنندهی عرایض بنده است. «شاید سیاه همان باشد که از پلهها میگذرد.»
پنج: ایماژها و تصویرهای حقیقتن بکر که نشانگر اوج خیالپردازی و ذهن شاعرانهی حامدی است. گاهی فضا و تصویر آنچنان بدیع، خلاق و نوآورانه است که مایهی شگفتی خواننده میشود. به فضاها و تصویرهای ایجادشده در این سطرها دقت کنیم: «بیسایه میآیم/ تنها/ به زیر سقف دود/ پریانی/ در شیشههای عطر/ پریانی/ چسبیده به تور جامهها»
و همینطور به این سطرها نگاه کنید: «غروب بود / جهان به پهلوی دیگر خود غلتیده بود / درخت دارد میمیرد /و سایه جان میگیرد…» چطور میتوان از چنین سطرها و تصویرهایی غافل ماند و شگفتزده نشد؟
مرگاندیشی در شعرهای شایان حامدی بازتاب فراوانی دارد. مرگاندیشی و مرگ در شعرهای او چهگونه بازتابی دارد؟
اندیشیدن به مرگ، دستوپنجهنرمکردن با آن و رویارویی با نبودن است. همانطور که از زندگی و زیست شایان حامدی برمیآید و سرانجام نیز هیولای مرگ او را میرباید، در شعر و سطرهای شعری او نیز نشانههای عیان و آشکاری را مییابیم که نشان میدهد، شاعر در اعماق روح و ذهن خود به صورت پیاپی و مکرر با مرگ گلاویز شده است. زیست ویژهی حامدی در این جهان، آمیختن با عنصر سایه، همانطور که پیشتر هم گفته شد، و همذاتپنداری با جهان اندیشگی و تعلق خاطر به زیستهها و اندیشههای نویسندهی بزرگی چون صادق هدایت، همگی مرحوم حامدی را به سوی مرگ و اندیشیدن به آن واداشته است. البته میتوان حال و هوای روحی _ روانی شاعر را حدس زد، و متعاقب آن زیستن در شرایطی که این حال و هوا را تشدید میکند؛ سرانجام کار را به کجا کشانده است. در چنین شرایطی، بیشک حالات و روحیات شاعرانهی او، بازتاب بسیاری در شعرش داشته است. ما تنها در همین یک مجموعه چندین و چند بار اشارهی مستقیم و غیرمستقیم او به مرگ را میبینیم. نخستینبار در شعرهای آغازین مجموعه و در چهارمین سرودهی اوست که میتوان نشانههای عمیق از مرگاندیشی را دید.
گرچه عنوان این شعر سایه است، اما همانطور که پیشتر هم گفتم، سایه عنصر شومی است؛ سایه شریر است و چنانکه میدانیم صادق هدایت نیز با همین عنصر درگیر بود و با همین عنصر سخن گفته بود. من بههیچعنوان اتفاقی نمیبینم که این شعر به صادق هدایت تقدیم شده است؛ «به سایه میگویم/ و سایه میشنود/ در میبندم/ دیوار میشود در/ و سایه با من یکیتر/ به سایه میگویم/ و سایه میگرید.»
هر کس اندک آشنایی با روانکاوی یونگ داشته باشد، میداند که سایه چه عنصر ترسآوری است. و ما میبینیم در این شعر که شاعر _ راوی دارد با سایهی خودش گفتوگو میکند. هولناکتر آنکه سایه آن را میشنود. به گمان من این شعر ترسناک است. در ادامهی همین رویکرد و حالات روحی و شعری شاعر است که در صفحهی ۱۸ کتاب، شعری میخوانیم «به نام مرگ»؛ «یکیک میآیند / یکیک میروند/ آه، همان قدیم است/ دیروزی و امروزی/ که نیامده و نمیرود/ بر راه، آه نوشتم».
شاعر باز در جایی دیگر به مفهوم سایه، و در ادامه به مرگ اشارهی مستقیم میکند؛ «آب روی دستهای سایه آب میشود/ سایه گم شده است/ روی سایه/ روی آب/ طرح اضطراب میکشد نسیم/ مرگ زنده میشود/ و هیچ نیست/ غیر مرگ»
از فضای این شعرها میتوان تصور کرد که چگونه چنین حالاتی دائم با او همراه بوده است. حالاتی که او را عمیقن دچار ملال و اندوه میکند. ملالها و اندوهها او را احاطه کردهاند؛ «ملال پنهان هر شب میان انگشتانم قلم گذاشت/ شبیه ابری شد/ که حال باریدن ندارد/ شبیه خاکی شد/ که خشک شد/ ملال حتا فرداها را آلود/ ملال در همهجا پنهان بود.»
ما در این شعر و برخی شعرهای دیگر حامدی، توصیفاتی را شاهدیم که حکایت از اندوه و ملال عمیق شاعر دارد. به نظر میرسد که وجود همین ملال و اندوه عمیق و همراستاشدن با عنصر سایه، در نهایت به مرگاندیشی و مرگ ختم شده است. به این سطرها توجه کنیم: «غروب بود/ جهان به پهلوی دیگر خود غلتیده بود/ درخت دارد میمیرد/ و سایه جان میگیرد/ چنان که سنگی در آب بیندازی/ و سنگ بمیرد»
شما به اصطلاح «جانگرفتن سایه» دقت کنید؛ آنهم هنگام غروب و تاریکی هوا. گویا عنصر سایه با آن همه ترسناکیاش همراه با شروع تاریکی تن جنبانده باشد. و البته این دلهرهآور است. همهی اینها بدون شک بنیانها و ردپاهای عمیق مرگاندیشی در شعر اوست. باز در جایی دیگر اشارهی مستقیم و آشکاری به مرگ دارد؛ «شاید اگر گیسوان بازی خود را بیشتر کنند/ گامی دیگر به سوی مرگ برنداری». همین دو سطر خود بیانگر این است که تا چه میزان شاعر یا راویِ این سطرها، درگیر مقولهی مرگ بوده و چگونه در شعرش بازتاب یافته است.
شعر حامدی را به جریان شعر حجم منسوب میکنند. شعر حامدی چه نسبتی با شعر حجم دارد؟ مؤلفههای شعر حامدی با شعر حجم در چیست؟
حقیقت امر این است که شعر شایان حامدی در پارهای موارد، در فرم زبان متأثر از شیوهی زیباییشناختی شعر حجم و بهویژه شعر یدالله رویایی است. از قضا، در چندین مورد هر خوانندهی آگاهی میتواند آن را تأیید کند. بهعنوانمثال، میتوانیم این پارههای شعری را شاهد بگیریم: «کنار من/ کنار بیآرامش بود/ کنار بیآرامش میخواهی/ منم/ درون گوشهی آرام نیستم»
یا این نمونهی شعری: «نزدیک تو/ تو نیستی/ ترس نداشتن تو/ نیست/ دورم کن/ دور از تو/ ترس نداشتنت/ با من بود. بهجز این دو پاره شعر، چند نمونهی دیگر نیز وجود دارند که نشان میدهد در برخی موارد شایان حامدی در فرم زبان و کارکردهای آن متأثر از شیوهی زیباییشناختی شعر حجم و نمایندهی شاخص آن، یعنی یدالله رویایی است. اما این فقط یک بخش ماجراست. به نظر من، بخش مهمتر قضیه این است که حامدی در نخستین تجربهی شعری خود توانسته از مرحلهی تأثیر و تقلید فراتر برود و در وادی شخصیت و فردیت شعری گام بردارد، تا جاییکه در مواردی چند بهجرأت میتوان گفت از مرحلهی تأثیرپذیری عبور کرده و به زبان فردی خاص خودش رسیده است. در اینباره نیز به چند مثال شعری از کتاب توجه کنیم: «به خانهات برگرد/ خوب نیست چشمی نگران باشد/ چشمی ببارد/ چشمی مبهوت بماند»؛ «برگشته بودم/ اتاقِ تنها کنار در کز کرده بود»؛ «سلام فقر بزرگ/ و بخاری را مانند معشوقهایی در آغوش گرفتم»
همینطور که میبینیم، شاعر در این شعر نهتنها در فرم زبان، بلکه در اندیشه و جهان فکری نیز به استقلال رسیده و با اینکه نخستین تجربهی رسمی شعرش را ثبت کرده، گامی بسیار مهم در راستای فردیت برداشته است. البته بهتر است بگوییم در اینگونه موارد به فردیت شعری رسیده است.
«همهچیز عوض شده/ غیر از اینکه ماه بالای سرمان است/ وقتی به ماه فکر کنیم/ استخوانهایمان زنده میشوند/ به صدا در میآیند/ انگار دو نفر با هم حرف میزنند»
یک نمونه دیگر از این شعرهای موفق او را ببینید. «درون برگی شاید باشد/ که برگها میریزند/ که رنگها میریزند/ درون رگهایم شاید../ ملال پنهان هر شب میان انگشتانم قلم گذاشت / شبیه ابری شد / که حال باریدن ندارد» چنانکه میبینیم و میخوانیم، شاعر در این چند نمونه و پارههای دیگر از دفتر شعرش، به زبان، لحن، فرم و اندیشهی شخصی رسیده و توانسته گامهای نخستین فردیت را استوار بردارد و از تأثیرها فراروی کند.
سخن پایانی؟
اگر بخواهم به اشتراکات شعر حجم و شعر شایان حامدی اشارهای کنم، باید بگویم به نظر من هم شعر حجم و هم شعر حامدی در ذات خودشان به گستردگی و حجیمشدن زبان و فضای شعری منجر شدهاند. حال البته هر کدام به فراخور موقعیتی خاص که داشتهاند، توانستهاند چنینکاری را به بهترین نحو انجام دهند.
۱۴۰۴-۰۷-۰۲
۱۴۰۴-۰۵-۲۰
۱۴۰۴-۰۶-۳۰
نظر خود را بنویسید
نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.