جشنوارهای که وامدار هنر زنان آوانگارد شد
۱۴۰۴-۰۹-۰۱
بامدادجنوب_الهام بهروزی
امروز به سراغ پرهام بردخونی، مسئول باشگاه کتابخوانی کتابسرای بوشهر رفتهایم تا شمهای از شور و ایدههایش را در حوزه ادبیات و باززندهسازی روابط ادبی میان بوشهر و شیراز روایت کنیم. باشگاهی که خیلی زود با اجرای برنامههای متنوع، با دعوت از نویسندگان نامآشنای بوشهر و شیراز جای پای محکمی را میان مخاطبان داستان و شعر و ادبیات گشوده است.
به عقیده برخی از کارشناسان ادبی، باشگاه کتابخوانی کتابسرای بوشهر از دل یک ضرورت ساده متولد شد؛ نیاز به گفتوگو. گفتوگویی میان نویسنده و مخاطب، میان نسلها و میان شهرهایی که سالهاست ریشههای مشترک ادبی دارند اما کمتر رودررو نشستهاند. این باشگاه، نه با حمایت نهادی، بلکه با تکیه بر تجربه، دوستی و اعتماد، کوشیده است کتاب را از قفسه بیرون بیاورد و ادبیات را به یک رویداد زنده در زیست فرهنگی بوشهر تبدیل کند.
پرهام بردخونی میگوید که «وقتی یک کتاب را میخوانی و آن کتاب برایت مسئله ایجاد میکند، چه کسی بهتر از خالق اثر میتواند به آن مسئله پاسخ بدهد؟ اگر امکانش فراهم باشد، اگر موقعیت مهیا شود و نویسنده، شاعر یا مترجم در قید حیات باشد، حضور او در جمع مخاطبان و پاسخگویی به سؤالها، بهترین اتفاق ممکن است. واقعاً چه چیزی بهتر از این؟» در ادامه شما را به خواندن ماحصل گفتوگویمان با وی درباره این باشگاه و اهداف و برنامههایش دعوت میکنم.
چگونه به ایده راهاندازی «باشگاه کتابخوانی» در کتابسرا رسیدید و این طرح دقیقاً از کدام ضرورتها و کمبودهای فرهنگی بوشهر الهام گرفت؟
جرقه شکلگیری اولیه این باشگاه دقیقاً زمانی زده شد که من وارد کتابسرا شدم. این مقطع تقریباً همزمان بود با انتشار کتاب «زیر درخت بابل» اثر داریوش غریبزاده؛ کتابی که همان ابتدا سروصدای زیادی به پا کرد و مثل کار قبلی داریوش، با استقبال خوبی مواجه شد. ما هم در کتابسرا، همان زمان تعداد قابلتوجهی از کتاب را سفارش دادیم و از پیش هم یک ارتباط دوستانه با داریوش داشتیم.
به این فکر کردیم که چه کار خوبی میتواند باشد؛ از یک طرف کتاب، کتابی مخاطبپسند بود و مردم آن را میخواستند، از طرف دیگر داریوش دوست ما بود و همشهریمان. ضمن اینکه تا آن زمان، آیینهایی مثل رونمایی یا جشن امضا را بهصورت جدی در شهر خودمان کمتر دیده بودیم. این برنامه هم جنبه حمایتی داشت و هم بهقول خودم، جنبه تبلیغی. در نهایت، رفتوآمدهای زیادی شکل گرفت؛ آدمهایی به برنامه آمدند که پیش از آن، اصلاً آنها را نمیشناختیم و فقط بهواسطه داریوش آمده بودند. همین شد که تصمیم گرفتیم رونمایی، جشن امضا و دیدار با نویسنده را برگزار کنیم و در نتیجه، داریوش غریبزاده شد اولین مهمان و اولین برنامه باشگاه ما.
این باشگاه در پاسخ به چه نیازهای ادبی و اجتماعی طراحی شد و چه شکافهایی را در زیست فرهنگی شهر هدف گرفته است؟
اگر بخواهم از ضرورتها و خلأهایی بگویم که این باشگاه و چنین جریانهایی به آن پاسخ میدهد، باید به علاقه شخصی خودم اشاره کنم. من بهقول سعید بردستانی، کرم کتابم یا بهتر بگویم عاشق کتاب. یکی از ذوقها و شگفتیهای همیشگی زندگی من این بوده که وقتی کتابی میخوانم، شعر یا ترجمهای را دوست دارم، بتوانم نویسنده یا شاعرش را از نزدیک ببینم، با او گپ بزنم، عکس بگیرم و کتاب برایم امضا یا یادداشتی بنویسد. این تجربه، چه برای کتاب تألیفی، چه برای شعر و چه ترجمه، همیشه برایم اهمیت داشته است.
اما در شهر ما چنین فضاهایی چندان وجود نداشت و همین باعث شد خودم به این نتیجه برسم که باید این ارتباط برقرار شود. هرچند شروع کار در ابتدا خیلی سخت بود و استارت زدنش آسان نبود، اما بهتدریج با همکاری بچههای کتابسرا، اعتماد دوستان، از جمله آقای نجارباشی، آقای هاشمی و دیگر همکاران، این مسیر شکل گرفت و باشگاه راهاندازی شد. البته باید تأکید کنم که در این فرآیند، نقش احمد آرام بسیار پررنگ و مؤثر بود؛ او در آن اوایل پیشنهاد داد، راهنمایی کرد و عملاً مشاور صددرصد من بود.
این باشگاه چگونه میتواند به توسعه ادبی بوشهر، تقویت نقد و گفتوگو، و پیوند میان نسلهای مختلف اهل قلم کمک کند؟
یکی از باورهایی که همیشه با آن مخالف بودهام، این ایده است که انزوا گزینه بهتری برای شاعر، نویسنده یا داستاننویس است. این نگاه هنوز هم وجود دارد؛ چه در شکل خودخواستهاش و چه در شکل ناخواستهاش؛ اما من همیشه با آن مسئله داشتهام و فکر میکنم ما این موضوع را بد فهمیدهایم. تنهایی با بیکسی دو مقوله کاملاً متفاوتاند.
من میدیدم که نویسندهها و داستاننویسهای ما، دستکم در شهر خودمان، درگیر نوعی انزوا شدهاند؛ آدمهایی که هرکدام مثل یک جزیرهی جداافتاده بودند، بدون ارتباط مؤثر با دیگران. این موضوع برای من آزاردهنده بود و در عین حال، در من یک ذوق و میل جدی ایجاد میکرد: اینکه این آدمها را روبهروی هم بنشانم، به گفتوگو دعوتشان کنم و این جریان را به حرکت دربیاورم.
از سوی دیگر، من به تأثیر این ارتباط برای مخاطب و خوانندهی کتاب هم باور دارم. اعتقاد دارم وقتی کتابی از سوی خواننده خوانده میشود و برای او مسئله ایجاد میکند، چه بهتر که خالق اثر ـ نویسنده، شاعر یا مترجم ـ حضور داشته باشد و به آن مسئله پاسخ بدهد. این مواجهه، به نظرم کمک بزرگی به فضای فرهنگی و ادبی، به نقد و حتی به خوانش عمیقتر مخاطب از اثر میکند.
همکاری نویسندگان صاحبسبکی مانند احمد آرام، سعید بردستانی، داریوش غریبزاده، صمد طاهری، محمد کشاورز و دیگر چهرهها چگونه شکل گرفت و چه عاملی موجب اعتماد و همراهی آنان شد؟
با توجه به روحیهای که از آن صحبت کردم، من همیشه دوست داشتم نویسندههای محبوبم را از نزدیک ببینم. بسیاری از همان دوستیهای اولیه، دقیقاً از دل همین دیدارها شکل گرفت. برای مثال، احمد آرام را یادم هست که نوجوان بودم، شاید چهارده یا پانزده سال داشتم که در کارگاههای داستان او شرکت میکردم. بهمرور این ارتباط را حفظ کردم و این آشنایی تبدیل به دوستی و بعد به صمیمیت شد؛ دوستی که تا امروز ادامه داشته و در موقعیتهای مختلف، چه بهصورت فکری و چه حرفهای، کمکهای زیادی به من کرده است. احمد آرام یکی از مهرههای مهمی است که هم در زندگی شخصی و هم بهویژه در زندگی ادبیام نقش پررنگی داشته است.
یا مثلاً صمد طاهری؛ باز هم نوجوان بودم که برای اولینبار، با ذوق و شوق فراوان او را از نزدیک دیدم. به خانهشان رفتم، با هم عکس گرفتیم و کتابهایم را برایم امضا کردند. سالها از آن روزها گذشته، اما این ارتباط همچنان حفظ شده است. بقیه دوستیها هم تقریباً به همین شکل شکل گرفت. بعدها با احمد اکبرپور دوست صمیمی شدم و رفتوآمد داشتیم و میتوانم بگویم به واسطه احمد اکبرپور، با سعید بردستانی هم آشنا شدم. این ارتباطها بهصورت زنجیرهوار ادامه پیدا کرد؛ جمعها و محفلهایی که مدام در آنها رفتوآمد داشتیم و شبکهای از ارتباطات فرهنگی را شکل میداد.
در ادامه، برنامههای باشگاه کتابخوانی کتابسرا را که خودمان راه انداختیم و تثبیت شد، بهنوعی جواب داد. حالا بدون اینکه بخواهم تعریف از خود یا از جمعمان باشد، این برنامهها دیده شد و خیلیها صدای آن را شنیدند. همین باعث شد کار برای دعوت مهمانهای بعدی راحتتر شود؛ آنها یا به ما اعتماد میکردند یا ما را میشناختند و در نهایت میپذیرفتند که مهمان برنامههای بعدی ما باشند.
برگزاری آیین رونمایی آثار این نویسندگان با حضور خود آنان تا چه اندازه توانسته فضا را برای گفتوگوهای جدی میان نویسندگان و مخاطبان فراهم کند؟
برای پاسخ باید دوباره به همان جوابی برگردم که در پاسخهای قبلی هم به آن اشاره کردم. من کاملاً با این نگاه موافقم که وقتی یک کتاب را میخوانی و آن کتاب برایت مسئله ایجاد میکند، چه کسی بهتر از خالق اثر میتواند به آن مسئله پاسخ بدهد؟ اگر امکانش فراهم باشد، اگر موقعیت مهیا شود و نویسنده، شاعر یا مترجم در قید حیات باشد، حضور او در جمع مخاطبان و پاسخگویی به سؤالها، بهترین اتفاق ممکن است.
واقعاً چه چیزی بهتر از این؟ چه مواجههای مفیدتر از این که مخاطب بتواند رودررو با خالق اثر گفتوگو کند؟ من با همان نگاه قبلی که دربارهاش صحبت کردم، معتقدم این شیوه بسیار جواب میدهد. استقبال و حضور شرکتکنندههایی که تا امروز به ما لطف داشتند و در برنامههایمان شرکت کردهاند، بهخوبی نشان میدهد که این مسیر، مسیر درستی بوده و اثرگذاری خودش را داشته است.
شما با یک ابتکار کمسابقه، فضای مشترکی میان نویسندگان شیرازی و بوشهری ایجاد کردید؛ این پیوند ادبی چه دستاوردهایی تاکنون به همراه داشته و چه چشمانداز تازهای را در جنوب کشور خواهدآفرید؟
از سالها قبل این فکر با من بوده که بین بوشهر و شیراز یک پل فرهنگی و ادبی ایجاد کنم. واقعاً به این موضوع علاقه داشتم و هنوز هم دارم. به نظر من، اگر بخواهیم از قطبهای ادبی جنوب ایران صحبت کنیم، بیتردید بوشهر و شیراز جایگاه ویژهای دارند. این را هم در شعر میبینیم و هم در داستان.
بنابراین پیوند شاعران و نویسندگان این دو شهر، یکی از رؤیاهای همیشگی من بوده است. حالا نمیدانم تا اینجای کار چقدر در تحقق آن موفق بودهام یا نه، اما این خواسته همیشه در من زنده بوده که پیوندی میان این دو شهر شکل بگیرد. امین فقیری جملهای دارد که میگوید بوشهر و شیرازبرادران ادبیاند؛ جملهای که همیشه برای من معنا داشته و مدنظر بوده است.
اگر کمی صادقانه و خودمانیتر نگاه کنیم، میبینیم که از گذشته تا امروز، دادوستدهای فرهنگی و ادبی فراوانی میان این دو شهر وجود داشته است. چه در حوزه ادبیات و چه در زمینههای دیگر. مثلاً صادق چوبک بوشهری است اما در شیراز رشد کرده؛ رسول پرویزی متولد بوشهر است اما آرامگاهش در شیراز قرار دارد یا احمد آرام، نویسنده بوشهری، سالها در شیراز زندگی کرده است. منیرو روانیپور، نویسنده بوشهری، با شاپور جورکش، شاعر شیرازی، پیوند خانوادگی داشته و از این نمونهها کم نیست.
همه اینها نشان میدهد که این رابطه همیشه وجود داشته است. چه به لحاظ ادبی و چه در ابعاد گستردهتر فرهنگی. برای من، این مسیر تنها یک ایده نبوده، بلکه با علاقه شخصیام هم گره خورده است؛ نویسندگانی مثل محمد کشاورز و ابوتراب خسروی از جمله نویسندگانی هستند که دوست داشتم یا به بوشهر بیایند یا من در ارتباط نزدیکتری با آنها باشم. دلم میخواست این ارتباط، این پل، شکل بگیرد و برقرار بماند.
افق و چشمانداز بلندمدتی که «باشگاه کتابخوانی» تعریف کردید، چیست و برای گسترش تأثیرگذاری آن چه برنامههایی دارید؟
باید بگویم آینده این باشگاه را بسیار روشن میبینم. این باشگاه، باشگاهی ماندگار است؛ به لطف شما رسانهها، مخاطبانی که همواره با ما همراهی میکنند و به ما لطف دارند و نیز داستاننویسها، شاعران و مترجمانی که دعوت ما را میپذیرند. از سوی دیگر، مؤسسهی خودمان و همکارانمان در زبانسرا و کتابسرا نیز همیشه همراه و پشتیبان بودهاند و امیدوارم این مجموعه حفظ شود، سرپا بماند و ادامه پیدا کند.
شاید در نگاه اول چنین به نظر برسد که برنامهها بیشتر به یک سمت رفته و آن هم برگزاری آیینها و مراسمهایی حول کتاب است؛ مانند جشن امضا، رونمایی کتاب و دیدار با نویسنده. اما طبیعتاً هرچه جلوتر برویم، برنامهها گستردهتر خواهد شد. با توجه به باشگاهی که اکنون داریم و اعضایی که در آن حضور دارند و در آیندهای نزدیک تعدادشان هم بیشتر خواهد شد و به ما میپیوندند، حتماً برنامههایی مانند کتابخوانی، جمعخوانی، نشستهای دورههمی، جلسات نقد و برنامههایی از این دست را در ادامه خواهیم داشت.
آیا توانستهاید با طراحی این رویدادها، داستان امروز ایران را برای مخاطبان بوشهری جذابتر، نزدیکتر و قابلپیگیریتر کنید؟
فکر میکنم این سؤال را بیشتر باید مخاطبان یا کسانی که بیرون از این دایره قرار دارند جواب بدهند. با این حال، اگر بخواهم از نگاه خودم صحبت کنم، نمیگویم کاملاً محقق شده، اما میتوانم بگویم در مسیر تحقق قرار دارد؛ یعنی آن چیزهایی که مدنظر ما بوده، کمکم در حال اتفاق افتادن است.
مخاطبان هم، بر اساس پارامترهایی که در دسترس ماست و میتوانیم آنها را رصد کنیم، همراهیشان را نشان دادهاند؛ چه در فضای مجازی، چه در خرید کتاب، چه در حضور و شرکت در برنامهها. اینها نشانههایی است که ما میبینیم و بر اساس آنها میتوانیم به این جمعبندی برسیم که ظاهراً مسیرمان درست بوده و موفق بودهایم، و مخاطبانی که به این وادی علاقهمند بودهاند، به ما پیوستهاند و همراهمان ماندهاند.
باشگاه تا چه میزان در بازشناسی نویسندگان بومی، احیای آثار کمتر دیدهشده و برجستهسازی نسل جدید داستاننویسان استان موفق بوده است؟
در عین اینکه بوم، جغرافیا و مسائل مرتبط با آن در ادبیات برایم اهمیت دارد، اما موضوعی که برایم جدیتر و تعیینکنندهتر است، خودِ ادبیات و کیفیت اثر است. بیتردید، اولویت من کارِ تراز، اثر درجهیک و کار قوی است؛ نه صرفاً اینکه نویسنده از یک مکان، محله یا شهر خاص باشد.
البته ما در میان مهمانانمان، نویسندگان بوشهریِ شاخصی هم داشتهایم و در آینده نیز حتماً بیشتر از آنها خواهیم دید و با برنامههای دیگر میزبانشان خواهیم بود؛ از جمله سعید بردستانی، داریوش غریبزاده، احمد آرام و علی صالحی. حتی در یکی از برنامههای اخیر، رونمایی از کتاب «لامبرت مانیتور؛ خاطرات لامبرت مانیتور» را داشتیم که یاسین محمدی آن را گردآوری کرده بود. این کتاب، اولین اثر منتشرشده او بود و برنامه، هم جنبه حمایتی داشت و هم جنبه معرفی و تبلیغ.
بهطور کلی، این اهداف همواره مدنظر ما بوده و به شکل طبیعی در مسیر کار اتفاق میافتد، اما تأکید میکنم که برای من، خود ادبیات در اولویت است؛ کار مهم، مؤثر و قوی. نگاه من بیش از آنکه متکی به بوم و جغرافیا باشد، معطوف به کیفیت و ارزش ادبی اثر است.
چه چالشهایی در مسیر تثبیت باشگاه بهعنوان یک پایگاه گفتوگو و قضاوت ادبی وجود داشته و چگونه برای غلبه بر این چالشها برنامهریزی کردهاید؟
مهمترین چالش در تداوم چنین برنامههایی، مسئله مالی است. بهویژه برای مجموعهای مثل ما که با هیچ ارگان یا نهاد دیگری همکاری ندارد و تمام بودجه، نیرو، پرسنل و صفر تا صد این رویدادها، از تأمین مالی گرفته تا میزبانی، همگی بر عهده خود مؤسسه است؛ مؤسسه زبانسرا و کتابسرا که تیم ما آن را پیش میبرد و پشتیبانی میکند. مسلماً مسئله مالی یکی از چالشهای جدی ادامه راه است.
چالش دیگر، برنامهریزی و چیدن درست این مسیر است؛ اینکه پلکانها را بهگونهای بچینیم که بتوانیم قدمبهقدم، مسیر حرفهایتر و منسجمتری را طی کنیم. در این میان، خوشبختانه یک دایره و یک تیم داریم که من اعتماد کامل به آنها دارم و همیشه به چشم استاد به آنها نگاه کردهام. احمد آرام همواره همراه ما بوده و میتوانم بگویم در تمام این سالها نقش مشاور دائمی را داشته است.
در کنار او، سعید بردستانی بوده که واقعاً مثل یک برادر بزرگتر، بدون هیچ چشمداشتی، همیشه همراه ما بوده و هست. همچنین احمد اکبرپور، خارج از بوشهر، از دیگر کسانی است که در بسیاری از مواقع به کمکش محتاج بودهایم و او هم با همان نگاه برادرانه، به ما لطف کرده، مشورت داده و باعث شده از تجربهاش، هم کمک بگیریم و هم یاد بگیریم.
۱۴۰۴-۰۹-۰۱
۱۴۰۴-۰۵-۰۱
۱۴۰۴-۰۶-۳۰
نظر خود را بنویسید
نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.