«سنگ ماه» یادگار یک دوستی بلندمدت ادبی است
بامداد جنوب – سمیه سمساریلر
سیما طاهرکرد از اواسط دهه هفتاد قدم به دنیای ادبیات گذاشت و از همان آغاز، عرصههای گوناگونی را تجربه کرد. او نهتنها در داستاننویسی بلکه در نگارش نمایشنامه، متنهای رادیویی، فیلمنامه و متون مستند حضوری فعال داشته و قلمش را به ادبیات کودک نیز سپرده است. آموزش داستاننویسی هم بخش دیگری از مسیر حرفهای اوست. برخی از داستانهای طاهرکرد در جشنوارههای معتبر اصفهان، تهران و مشهد برگزیدهشده و شماری از آثارش در نشریاتی چون نیکی، الفبا، نافه و نوشتا به چاپ رسیدهاند.
این نویسنده نخستین مجموعه داستان مستقل خود را با نام «کی میرسیم؟» در سال ۱۳۹۸ منتشر کرد و دومین اثرش، «سنگ ماه» را در سال ۱۴۰۲ همراه با گروه داستانی شش به بازار فرستاد. طاهرکرد همچنین تجربه انتشار کتابهای مشترکی با دیگر نویسندگان دارد که ازجمله آنها میتوان به «شب هزار و یکم»، «باران خاکی مانده روی کاشی آبی» و «رختنامه» اشاره کرد. او در مجموعهای با رویکرد روانشناسی به نام «کلکلهای زن و شوهری» نیز حضوری متفاوت داشته است. از فعالیتهای او در ادبیات کودک نیز میتوان به کتابهای «چای صحرایی» و «کفش مهمانی» اشاره کرد که هر یک تصویری از دنیای متنوع و خلاقانه این نویسنده ارائه میدهند. به بهانه آشنایی بیشتر مخاطبان با این نویسنده و آثارش، بامداد جنوب گفتوگویی با وی داشته که در ادامه میخوانیم.
خانم طاهر کرد در آغاز گفتوگویمان بفرمایید: شروع مسیر داستاننویسی برایتان از کجا رقم خورد؟ به یاد دارید اولین داستانتان را چه زمانی نوشتید؟
فکر میکنم زمانی بود که در دانشسرای تربیت معلم درس میخواندم. آن موقع ما را برای کارآموزی به مدارس شهر و روستا میبردند. در آنجا نابرابری و تبعیض بین دانشآموزان ناراحتم میکرد. همان حس باعث شد داستان «نگاه اکرم» را بنویسم و برای یک نشریه بفرستم. داستان مورد توجه قرار گرفت و چاپ شد؛ اما داستاننویسی من ادامه پیدا نکرد. به دلیل ازدواج و بچهداری، پانزده سالی متوقف شدم هرچند کتابخوانی همچنان ادامه داشت.
زمان زیادی گذشته است اما آیا به یاد میآورید پس از نوشتن اولین داستان چه حسی داشتید؟
در آن زمان کلاسهای داستاننویسی مثل الان رایج نبود. کسی هم نبود که راهنماییام کند. بااینحال از اینکه توانسته بودم دغدغهام دربارهی نابرابریهای اجتماعی را در قالب یک داستان کوتاه بنویسم و مجلهی محبوبم در آن زمان، «زن روز» آن را بپذیرد و چاپ کند حس خوشایندی داشتم. به داستانم که نگاه میکردم قند در دلم آب میشد. فکر میکردم کار مهمی انجام دادهام!
کمی درباره مجموعه داستان سنگ ماه برایمان بگویید. پس از انتشار این کتاب، بازخورد مخاطبان و منتقدان چگونه بود؟ در مقدمه کتاب به چگونگی شکلگیری گروه داستاننویسی اشاره کردهاید؛ تجربه کار و نوشتن در قالب این گروه را چگونه ارزیابی میکنید؟
خوشبختانه بازخوردها خوب بود. مجموعه سنگ ماه در گروه شش شکل گرفت که تجربه گروهی فوقالعادهای بود. بعضی به شوخی میپرسیدند چگونه شش زن باهم کنار آمدند و ما با لبخند میگفتیم: بهراحتی! این گروه تقریباً ۹ سال پیش فعالیت خودش را در خانهی خورشید شروع کرد. البته سابقه دوستی ما شش نفر به سالها قبل بازمیگردد ولی با این گروه، دوستی ما مستحکمتر شد. هدف اصلی ما در وهله اول نوشتن بود، نوشتن آزاد و رها. همان ابتدا قرار گذاشتیم کاری به سلیقهها و تفاوتها نداشته باشیم. با همین نگاه و در سایهی احترام و درک متقابل بین افراد گروه، فضای امن و سالمی برای تبادل نظر به وجود آمد. جلسات منظمی هم داشتیم. مدتی بعد دوست عزیز ما دکتر مرضیه گلابگیر که مدیر و مؤسس خانه خورشید هم است، ایدهای را برای کار گروهی مطرح کرد که از آن استقبال شد. با ایدهپردازی شروع کردیم. بعضی ایدهها رد شد و بعضی تأیید. در نهایت به این جمعبندی رسیدیم که بر اساس موضوعات مشترکی که همه تأیید کردهایم، هر کدام مجموعه داستان خودمان را بنویسیم و در هر جلسه هم داستانها را نقد و بررسی کنیم. اینگونه شد که شش مجموعه داستان کوتاه به مرحلهی چاپ رسید. کتابهای گروه شش شامل اعترافات زنی که به بهشت نمیرود اثر مرضیه گلابگیر اصفهانی، چرخش زمین اثر آرزو فرهت، سایههای هیروشیما اثر سیما صنیعی، جغرافیای من اثر افسانه ایرانی، همه قصهها یک روز تمام میشوند اثر لیلا میرباقری و در نهایت کتاب سنگ ماه نوشته خودم بود.
چه همکاری دلنشینی، کاملاً مشخص است که از طی این مسیر لذت فراوان بردهاید. در سابقه شما نوشتن سناریوها و متنهایی برای رادیو چشمنواز است. خواهش میکنم از تجربه همکاری با رادیو برایمان بگویید.
بله حتماً. البته مدتهاست با رادیو همکاری ندارم چون نویسنده در این رسانه جایگاه شغلی مطمئنی ندارد هر لحظه ممکن است تمام ذوق و شوق نوشتنش هدر برود و دلسرد شود؛ اما زمانی که در رادیو فعالیت داشتم نمایش، برنامههای ادبی، اجتماعی و گاهی هم طنز مینوشتم. بازخورد لحظهای در کار رادیویی برای من جالب بود. صبح متن را مینوشتم، عصر پخش میشد و همان لحظه با تعداد تلفنهای مردم به برنامه، بازخورد آن مشخص میشد. در واقع دریافت مخاطب و ارتباطی که میگرفت نشانه موفقیت برنامه بود. در رادیو نمیتوانید انتزاعی بنویسید باید کوتاه باشد و ملموس و عینی وگرنه شنونده موج را عوض میکند!
بد نیست بدانید نوع نوشتن در رادیو نوشتاری است که به شنیدن تبدیل میشود. نویسندگی برای رادیو در عین ساده بودن سخت هم است اما نویسندهای که با آثار ادبی آشنا باشد در رادیو موفقتر است. این را هم بگویم که زمان فعالیت در رادیو از ادبیات داستانی غافل نبودم و اولین طرح آموزش داستاننویسی را در رادیو اصفهان مطرح کردم و برنامهای هفتگی تهیه شد با عنوان اندیشه و خیال که مورد توجه مردم هم قرار گرفت. یادم هست از دوردستهای استان اصفهان، داستان بود که به برنامه میرسید. آن موقع ایمیل مرسوم نبود و پست، نامهها را به رادیو میآورد. خلاصه برنامه پرشوری بود.
به نکته جالبی اشاره کردید. بهواقع مسیر رسیدن داستان به دست مخاطب در انتشار نسخه مکتوب بسیار طولانی است و شما تجربهای متفاوت در رادیو داشتهاید. آیا برایتان پیشآمده است نوشتن داستان یا متنی بسیار بیش از آنکه گمان میکردید دشوار باشد؟ اگر اینطور است از آن تجربه بگویید؟
بله پیشآمده. اصولاً نوشتن از دید نمادپردازی و اسطوره بهخاطر چند معنایی و لایه دار بودن آن واقعاً دشوار است و نیاز به دانش گسترده از نمادها و اسطورهها دارد. همچنین آشنا بودن با فرهنگها، تاریخ، اساطیر و معانی نمادین را میطلبد. همینطور چگونگی کاربرد آن در داستان هم اهمیت دارد. اگر بیش از حد واضح باشد ساختگی به نظر میآید و اگر پنهان باشد خواننده با آن ارتباط نمیگیرد. در عمل کار سختی است. یکی از داستانهایی که تلاش کردم در آن به اسطوره نزدیک شوم داستان «نور مهتاب» از مجموعهی سنگ ماه است که نمیدانم تا چه حد موفق بودهام.
و حالا سوالی که بسیار پرسیده میشود، تجربه شخصی زندگیتان تا چه سطحی در نوشتههایتان منعکس میشود؟
تجربه زیسته همیشه وجود دارد و خودش را یک جایی در متن نشان میدهد اما اینطور هم نیست که همه داستانها تجربهی زیستهی نویسنده باشد. ترکیبی از خودآگاه، ناخودآگاه به همراه تخیل و تکنیک به داستاننویس کمک میکند اثری شخصی بیافریند.
مثلاً در داستان «خوشه» از مجموعهی سنگ ماه، مرد داستان طرفدار تکفرزندی است و زن داستان زندگی شلوغ را میپسندد. این بخش را آگاهانه از شخصیت همسرم گرفتم که آن اوایل همیشه میگفت: زن یکی خدا یکی بچه یکی! ولی بقیه این داستان همهاش تخیل است.
آیا نظم و انضباط روزانه خاصی برای نوشتن دارید؟
در زمینه نوشتن خیر متأسفانه نظم خاصی ندارم. دهها دفتر نیمهتمام دارم. گاهی نیمهشب از خواب بیدار میشوم دنبال قلم و کاغذ میگردم، گاهی صبح مینویسم، گاهی غروب، گاهی توی ماشین یا روی نیمکت پارک هر وقت و هرجا که حس نوشتن باشد و فرصت کنم.
آیا هنرمند، نویسنده یا صاحب اندیشهای هست که تاثیر به سزایی در کار شما داشته باشد؟
همه آثاری که خواندهام، کتابهایی که دوست داشتهام و اندیشههایی که تفکرم را غنیتر کرده در این مسیر مؤثر بودهاند. همهی این تأثیرها برمیگردد به هنر نویسندگان پیشین. استعارهای وجود دارد که به آن میگویند ایستادن روی شانه غولها. پایههای داستانی ما هم اگر قابلاعتنا باشد برمیگردد به تجربیاتی که از هنر نویسندگان قدر و مطرح دریافت کردهایم.
آیا استادی در داستاننویسی داشتهاید؟
استاد خاص که خیر اولین دوره داستاننویسی که در آن شرکت کردم در دههی هفتاد بود. زندهیاد محمود نیکبخت جلسات داستاننویسی در حوزهی هنری اصفهان برگزار میکرد و بعد از آن دورههای جداگانهی داستاننویسی و ویراستاری را در حوزهی هنری تهران گذراندم؛ اما همانطور که قبلاً گفتهام داستانهای مطرحی که خواندهام هر کدام مثل یک کلاس درس بوده است. وقتی اولینبار داستانی از ریموند کارور خواندم باورم نمیشد کسی بتواند اشیا و فضا را بر اساس مضمون انتخاب کند آنهم در یک داستان کوتاه که بسیار هم ساده به نظر میآمد.
اگر قرار باشد یکی از داستانهایتان را انتخاب کنید که از روی آن فیلم سینمایی ساخته شود، کدام را انتخاب میکنید؟
داستان کی میرسیم؟ را انتخاب میکنم.
چقدر هم که نام این داستان دلپذیر است. پرسشی است تفکر برانگیز در همهی زمانها. آیا در حال حاضر پروژهای در دست دارید؟
بله پروژه در دست است اما چون مشخص نیست کی به ثمر برسد اجازه بدهید در موردش صحبت نکنم؛ و سپاسگزارم از شما که این فرصت را به من دادید.
مطالب مرتبط
نظرات
نظر خود را بنویسید
نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.
باعرض سلام و ارادت خدمت دوست گلم و فرهیخته خودم سرکارخانم سیما طاهری امیدوارم در تمام مراحل زندگی موفق باشید و روز به روز بیشتر بدرخشید بهت افتخار میکنم دوست خوبم
بسیار عالی خانم سیما طاهر کرد شما باعث افتخارید