چرا «سووشون» مخاطبان را جذب نکرد؟
۱۴۰۴-۰۸-۰۵
بامداد جنوب – الهام بهروزی
احمد آرام، داستاننویس و نمایشنامهنویس باتجربه، نوگرا و سنتشکن جنوبی، در بخش نخست گفتوگوی خود با روزنامه بامداد جنوب که در شماره ۲۸۷۶ این نشریه که شنبه، ۸ شهریور جاری منتشر شد، تئاتر را برآمده از آیینها و باورهای مردمی دانست و در این باره تاکید کرد: «اگر در خلق یک نمایش، زبان جغرافیا و فرهنگ عامه نادیده گرفته شود، اثری که ارائه میشود ماندگار نخواهد بود. متأسفانه اغلب جوانها وقتی به بومگرایی پناه میبرند، هدفشان بیشتر جلب توجه است، چون دیدهام که چگونه باورهای فولکلوریک را به انحراف میکشانند؛ دقیقاً شبیه خیامخوانیها، یزلهها و نِیمههای دریایی. وقتی جنبههای توریستی و تجاری وارد باورها میشود، هنر سویههای واقعی خود را از دست میدهد.»
این هنرمند باتجربه که در آثارش؛ چه داستانها و چه نمایشنامهها و نقاشیهایش، تصویری کمتردیدهشده و منحصربهفرد از جنوب و زیست مردمان آن را بازسازی میکند، نقد جدی بر کارهای بیکیفیتی دارد که به بهانه بومیگرایی، پرتره نازیبایی از فرهنگ شفاهی و فولکلوریک این منطقه ارائه میکنند؛ آثاری که به جای خدمت به فرهنگ و هنر اصیل و غنی بوشهر، راه ورود بدعت و خرافهگویی را در آن هموار کردهاند.
آرام، فقر آموزشی و تقلید کورکورانه از آثار شاخصی چون «قلندرخونه» ایرج صغیری را مهمترین عامل پدید آمدن کارهای ظاهرا بومی کیج میداند. از این رو، خودش تلاش میکند تا آثاری را پدید بیاورد که هم معنامند و متکی بر اساطیر و افسانههای جنوبی باشند و هم فرمیک و نو. با خوانش داستانها و تماشای نمایشهایش متوجه میشوید که او به بومگرایی و توصیف و باززندهسازی بوم جنوب توجه جدی دارد. آرام با استفاده از ظرفیتهای زبانی و آیینی این منطقه، اغلب پیچیدهترین و سنتیترین موضوع این اقلیم را با روایتی طنازانه اما گزنده بازنمایی و بدینشکل سبک خاص خود را بازیادآوری میکند. در ادامه شما را دعوت به خواندن بخش دوم و پایانی گفتوگویمان با این نمایشنامهنویس صاحبسبک اندیشهورز جنوبی میکنیم.
در آثار شما گاهی طنزی تلخ و نگاه انتقادی نسبت به کژکاردیها و مسائل مهم اجتماعی دیده میشود، این رویه چقدر در بازنمایی این کاستیها موثر بوده است؟
این دیگر مربوط به منتقدان است. آنها باید بتوانند یک اثر را بهخوبی آنالیز کنند. طنز سیاه مربوط به فضای تاریک یک اثر، این تاریکی نباید ایجاد یأس و ناامیدی کند؛ بلکه نوعی فانتزی نوشتاری است که ریشه در رنج بشر دارد. در آخرین رمانی که چندی پیش چاپ کردم به نام «شبی که انتو با درد خویش آشنا شد»، تلنگری زدم به شب، به تاریکی، به این که چرا سپیدهدم نمیزند و شخصیتهای اصلی سردر گم میمانند، بهنظرم سردرگمی سرنوشت بشر است.
در سری جدید کارهای گرافیکیام که امیدوارم ناشری پیدا شود تا آنها را چاپ کنم، کوشیدهام به کمک قلم راپید از افقها عبور کنم؛ افقهایی که تلخ و تاریک است، اما با رویکرد رسیدن به روشنایی و ستایش از زندگی است. در آخرین نمایشنامهای که به روی صحنه بردم، یعنی «آخرین بار کی تو را دیدم گندم»، این اثر شکواییهای بود بر علیه دخالت خرافات در زندگی مردم سادهلوح که همان رویکرد سویههای طنز سیاه را با آمیزهای از رئالیسم جادویی، وارد نقد اجتماعی میکرد. وقتی اثری خلق میکنید، حالا در هر ژانری و آن را از درون خودت به بیرون پرتاب میکنی، خود اثر مسئول است که روی پایش بایستد تا آن را قضاوت کنند.
شما یکی از کارگردانان دغدغهمند بومیگرا هستید که به خوبی مهمترین چالشها و فرصتهای زیستبوم جنوب را در کارهایتان بازتاب میدهید؛ آیا تجربه زیسته و جغرافیای بوشهر را آگاهانه به فرم و محتوای نمایشنامههایتان اضافه میکنید؟
سوال خوبی است. تجربه زیستمحیطی داشتن منوط به دریافت شما از سویههای متنوع جغرافیایی است. ما بدون جغرافیای خودمان واقعا چیز ِبه در بخوری نداریم. شما نگاه کنید به ساختار رمان «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز، او اگر روستای «ماکاندو» را خلق نمیکردف اتفاقات دراماتیک جادویی رخ نمیداد؛ یعنی مارکز جغرافیایی را خلق میکند تا به یک زبان جادویی برسد. غلامحسین ساعدی هم وقتی تحت تأثیر جنوب کتاب «ترس و لرز» را نوشت، این جغرافیا بود که به او یاری رساند تا جادوی جنوب را بهتر بفهمد.
جغرافیای جنوب زبانی جادویی دارد؛ پر از شاکلههای دراماتیک است. ضرباهنگ موسیقایی واژگان بومی باید با دقتِ نوشتن نتهای موسیقی به کار گرفته شود؛ هر واژه بومی نمیتواند در یک اثر هنری، کارکرد خوبی داشته باشد، به این دلیل که گاه بر ضد خود میشود؛ زیرا متناسب با متن نیست و چه بسا که اثر را به انحراف میکشد. اینکه یکسری واژه بومی را بچپانی توی نمایشنامه و فکر کنی که داری به فرهنگ بومی کمک میکنی، اشتباه است. هر واژهای ضرباهنگ مخصوص به خود را دارد، هر واژه بومی کارکرد متفاوتی دارد. شما بهعنوان نمایشنامهنویسی هوشیار باید بدانی که جدا از ضرباهنگ واژگان، فضای دراماتیک نمایش هم با ضرباهنگ جداگانهای عناصر دراماتیک را به نمایش میگذارد. از تلفیق واژگان بومی با عناصر دراماتیک، شما باید بتوانید به بهترینوجهی از عهده دیالوگنویسی برآید.
با کمال تاسف در نمایشنامههایی که گُترهای و دیمی نوشته میشوند، بیدقتی به پردازش درست بومگرایی، جغرافیا را نابود میکند. در این گونه آثار همه چیز متزلزل و نازیباست. اینکه بخواهیم به ضرب نیانبان و دمام و یزلهها نمایش بومی را به روی صحنه ببریم، خیانت به نفس تئاتر و فرهنگ عامه است. با اینکه چند نمایشنامهنویس خوب داریم در شهرستانهای بوشهر؛ اما هرگز کارگاههایی برپا نشده تا از طریق آموزههای درست، دوستان با فن نمایشنامهنویسی آشنا شوند. این فقر آموزشی امروز مشهود است.
به نظر میرسد که تئاتر ما همچنان در دایره تقلید و تئوری مانده و نتوانسته پیوندی خلاق و امروزی با سنت و تجربه جهانی برقرار کند؟ اینگونه نیست؟
ببینید نمایشنامهنویسی صرفا ردیفکردن دیالوگ هم نیست. دوستان باید بنشینند و به دقت شکسپیر بخوانند، سوفکل و اوریپید را بشناسند، با سبکهای نمایشی آشنا شوند. بدبختی اینجاست که گاه دیده میشود، کسانی که در این زمینه آموزش میدهند، حتی یک نمایشنامه به چاپ نرساندهاند تا آدم بداند چند مرده حلاج هستند. این بلبشوی هنری باید کنترل شود. برخورد فرم با محتوای بومی، یکی دیگر از مشکلات صحنهای ماست. هنوز که هنوز است همه دنبالهرو قلندرخونه هستند و فکر میکنند با تقلید از آن میتوانند خود را مطرح کنند و این اشتباه است؛ قلندرخونه در دوران خود یک رنسانس هنری بومی محسوب میشد؛ اما امروز تئاتر ما به چه چیزهایی نیازمند است؟ تئاتر امروز تئاتر چهل سال پیش نیست.
با توجه به اینکه امروز ذائقه مخاطب تئاتری هم متحول شده، به نظر شما نمایشنامهنویس چگونه باید به این تغییرات واکنش خلاقانه نشان بدهد و اثری مخاطبپسند بسازد؟
ببینید سلیقه شاخهای از فرهنگ فردی است. آدمها با سلایق مختلف به زندگی نگاه میکنند. اگر صد نفر به دیدن نمایش ما بیایند ما با صد سلیقه و فرهنگ مختلف روبهرو میشویم. نویسنده و کارگردان هوشیار کسی است که در اندک زمان بتواند سلایق را یک کاسه کند، با متن خوب و کارگردانی درست و این یکی از اهداف تئاتر است.
خود شما برای اینکه نمایشنامههای مخاطبپسندی بیافرینید بیشتر از کدام نمایشنامهنویس یا کارگردان جهانی الگو و تاثیر گرفته یا میگیرید؟
شکسپیر، ساموئل بکت، گرو تفسکی و پیتر بروک. اولی و دومی را ندیدم اما سومی و چهارمی را زیارت کردهام. پیتر بروک را در جشن هنر شیراز و گروتفسکی را در شیراز و بوشهر دیدهام. از شکسپیر آموختم تا شناخت بهتری از معماری نمایشنامه بهدست بیاورم و بهتر بنویسم، از بروک ساختارشکنی را یاد گرفتم، از طریق بکت فلسفه زمان را در کنار زبان معناباخته آموختم و با آموزههای گروتفسکی دانستم که تئاتر یعنی بدن؛ بدنی که با هر حرکت یک واژه خلق میکند و با حرکتهای بسیار یک جمله میآفریند. دیالوگهای درونی به وسیله بدن بازیگر در سکوت ساخته میشود که من به آن دیالوگ دوم میگویم، این را از بروک و گروتفسکی یاد گرفتم.
آیا گرایش به زبان بدن و پدید آوردن آثاری متاثر از نمایشنامهنویسان خارجی موجب اعمال سانسور و ممیزی در کارهایتان شده است؟
پیش از اینکه به این سوال جواب بدهم، بگذارید به شما بگویم در کشورهایی که فاقد ممیزی هستند، نویسنده رستگار میشود؛ چون ممیزی توهین به ذات هنر است. البته که گریبانگیر من هم شده؛ اما چه در داستان و چه در نمایشنامهنویسی نگذاشتهام تا ممیزی من و آثارم را تحقیر کن، بل از «بدگمانی» آنها استفاده میبرم تا همان حرف ممیزیشده را از طریق دیگر بیان کنم، در واقع ممیزی به من یاد داد، چگونه برای رساندن مفاهیم دور بزنم؛ اما «خودسانسوری» هم دیگر نهادینهشده. هرچه جامعه سنتیتر باشد و پیچیده، خودسانسوری سلطهگر میشود و هیچ کاریش هم نمیشود کرد. در واقع، خودسانسوری دو گونه است؛ یکی پر از تملق و چاپلوسی و دیگری خودسانسوری بزرگمنشانه است؛ یعنی آدم به ذات خودش و آرمانهایش خیانت نمیکند.
آقای آرام تئاتر بوشهر را در دوران پساکرونا چگونه میبینید، آیا از میان کارهایی که از سوی جوانترهای این سامان به روی صحنه رفت که به گواه برخی از منتقدان، کارهای برخی از آنها استاندارد و باکیفیت بوده، اثری را تماشا کردید؟
ببینید موفقیتهایی به گوشم رسیده که خیلی خوشحال شدم؛ اما کارهایشان را از نزدیک ندیدهام، گاهی مواقع از کرونا تشکر میکنم که در تئاتر بوشهر توقف ایجاد کرد تا آدمهایی که لیاقت صحنه را نداشتند، بروند دنبال کار دیگری و بدین شکل یک جور سالمسازی محیط اتفاق افتاد. آدمهای بد رفتند و آدمهای خوب ماندند. اینهایی که در حال حاضر بدون هیچ چشمداشتی کار میکنند همان آدمهای خوبیاند که باید باشند و کار کنند.
۱۴۰۴-۰۸-۰۵
۱۴۰۴-۰۷-۱۷
نظر خود را بنویسید
نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.