نسرین نفیسی
نسرین نفیسی

دلم می‌خواهد برای وطنم کاری بکنم

93 بازدید

 اگر در ۷۷‌سالگی اتفاقاً با دفترچه خاطرات سیزده‌سالگی‌تان مواجه شوید و تصمیم بگیرید با آن کاری انجام بدهید، چه می‌کنید؟ برای من این اتفاق افتاد و تصمیم گرفتم با حال و دید امروزم هر بار تکه‌ای از روزانه نویسی‌ام را از دفترچه جدا کنم و عنوانی برای آن بگذارم و در کاشی ما منتشرش کنم. امیدوارم مطبوع طبعتان قرار بگیرد.

دوشنبه سوم مردادماه ۱۳۴۰

امروز صبح به «میرآباد» رفتیم. موقع برگشتن وقتی‌که داشتم تند به‌طرف ماشین می‌دویدم که یک‌وقت جا نمانم شنیدم که تهمینه می‌گفت: «دلم نمی‌خواهد که این‌قدر معمولی در میان توده مردم گم شوم و مثل مردمِ عادیِ دیگر زندگی کنم.»

دیگر بقیه حرف‌هاش را گوش نکردم. وقتی سوار شدم همان‌طور که صورت گرگرفته‌ام را به شیشه سرد ماشین می‌فشردم درباره حرف‌های چند دقیقه پیش او اندیشیدم.

پیش خود اعتراف کردم که من هم دوست ندارم همین‌طور عادی و معمولی مثل هزاران هزار مردم دیگر زندگی کنم و بعد از یک سلسله راحتی‌ها و رنج‌ها بمیرم. دلم می‌خواهد که در زندگی‌ام اتفاقاتی روی دهد و مسیر زندگی‌ام را عوض نماید. دلم می‌خواهد که برای وطنم کاری بکنم، برای ایران عزیزم مفید باشم. کشوری که زادگاهم است و در آن پرورش‌یافته‌ام.

 دیشب همان‌طور که به رادیو گوش می‌کردم و خبر پیشرفت‌های سریع کشورهای دیگر را می‌شنیدم اشباح سرگردان اجدادم، کوروش، داریوش و نادر در لابلای درخت‌های عظیم باغ سرزنشم می‌کردند. چرا سرزمینی که سراسر در نعمت و آبادی و نیرومندی به دستمان سپرده بودند مثل کشوری عقب‌مانده، راکد و قابل سرزنش تحویل آیندگان می‌گردد؟ چرا برای بهبود اوضاع کشورمان تلاشی نمی‌کردیم؟

 این افکار آزارم می‌دهد؛ زیرا آن قدرت را در خود نمی‌یابم که به مبارزه برخیزم و برای ایرانم بکوشم و جان نثار کنم. همه امیدم به پسرهای جوان مملکت است؛ زیرا می‌بینم برای دختران جایی نیست. وقتی شور و شوق برادرانم را نسبت به آبادی و نیرومند ساختن مملکت می‌بینم، وقتی‌که سؤال‌های آن‌ها را راجع به چگونگی پیشرفت مملکت می‌شنوم، وقتی نقشه‌های خامشان را برای رهاندن ایران می‌بینم احساس خوشبختی فراوانی می‌کنم. شاید آن‌ها بتوانند کاری بکنند. شاید آرزوی آن‌ها که مثل گاندی مردی شوند که برای آزادی وطن رنج‌ها و دردها را تحمل کرده و به حرف اکتفا نکرده و مردِ عمل بوده، جامه عمل بپوشد.

عموعلی می‌گوید: «تو می‌توانی روزی نویسنده بزرگی گردی که شهرتش عالم‌گیر بشود.» از ته دل از خداوند تقاضا می کنم که بتوانم این را به حقیقت بپیوندم. اگر روزی بنا شود من نویسنده شوم، می‌خواهم چنان باشم که در سرنوشت خوانندگانم دستی داشته باشم. چه قدر خوشحال می‌شوم اگر ببینم که فردی سرگردان به‌وسیله نوشته‌های من راه خود را پیداکرده است. همان‌طور که نویسنده‌های زیادی در سرنوشت من مؤثر بوده‌اند و مرا دربرداشتن گام‌های مؤثری برای زندگیِ بهتر کمک کرده‌اند.

اشتراک‌گذاری: