هنر را باید به هنرشناس سپرد
۱۴۰۴-۰۵-۱۳
بامداد جنوب – الهام بهروزی
سریال دیدن امروزه تنها یک سرگرمی نیست؛ بلکه آیینهای است که وضعیت فرهنگی، اجتماعی و حتی روانی یک جامعه را بازتاب میدهد و پاسخی مستقیم به نیازهای متنوع مخاطبان است. این قالب روایی، با ایجاد امکان همذاتپنداری عمیق با شخصیتها و رویدادها، به تماشاگر فرصت میدهد تا جهانبینی خود را در سیر قصهها بازسازی و بازشناسی کند.
از این دیدگاه، سریالها نهتنها در پرکردن اوقات فراغت نقشآفرین هستند، بلکه در تغذیه فکری و ذهنی مخاطبان نیز سهیماند؛ آن هم مخاطبانی که در سایه تجربههای دیداری و شنیداری خود، مفاهیم نو را درونی کرده و نگاه انتقادی یا موافقشان را نسبت به قصه فیلم بروز میدهند. در این راستا، سریالها با محتواسازیهای هدفمند و تولید مستمر بهتدریج ذائقه فرهنگی جامعه را شکل داده و حساسیتهای هنری و ارزشی آن را بازتعریف میکنند.
به عبارت بهتر، سریالها امروز در مرز میان صنعت سرگرمی و نهاد فرهنگی ایستادهاند؛ جایی که هنر و بازار، روایت و هویت، درهم میآمیزند و محصول نهایی به برنامهای دیداری و تجربهای جمعی درمیآید که در ناخودآگاه اجتماعی رسوب میکند.
متاسفانه میل سریالهای ایرانی به مفاهیم و موتیفهای تلخی چون «خشونت»، «خیانت»، «بدهکاری»، «قتل»، «طلاق»، «خودکشی» و… موجب شده که همه این مفاهیم دائم در ناخودآگاه جامعه کنونی نهادینه شود و این تکرار مکررِ مضامین تلخ، بهمرور نه تنها حساسیت عمومی نسبت به این رویدادها را کاهش داده، بلکه به عادیسازی و حتی زیباسازی خشونت و بحران در سطح روایت فرهنگی منجر شده است. بیشک مخاطبی که بارها و بارها از زاویه دوربین با صحنههای خیانت، قتل یا فروپاشی روابط خانوادگی مواجه میشود، ناخودآگاه مرز میان واقعیت و داستان را کمرنگتر احساس کرده و این الگوها را بهصورت بخشی از تجربه زیست روزمره خود بازتولید میکند.
از سوی دیگر، تمرکز افراطی بر این خطمشی روایی، فضای فرهنگی را به سمت چرخهای بسته میکشاند؛ چرخهای که در آن سازندگان برای جلب توجه، به تشدید بحرانها و تراژدیها متوسل میشوند و در نتیجه، امکان خلق روایتهای امیدبخش، الهامآفرین و تقویتکننده سرمایه اجتماعی محدود میشود. این روند، نهتنها بر سلامت روانی جامعه تاثیرگذار است، بلکه میتواند نگاه نسلهای جوان به زندگی، روابط و آینده را تحتالشعاع قرار دهد.
در چنین شرایطی، مسئولیت نویسندگان، کارگردانان و سیاستگذاران فرهنگی بیش از پیش سنگین میشود؛ چراکه با انتخاب محتوا، نوع و میزان بازنمایی این مفاهیم، تصمیم میگیرند کدام تصویر از زندگی بهطور جمعی در حافظه فرهنگی ماندگار شود.
شوربختانه کوتاهی متولیان فرهنگی در نظارت بر محتواهای امیدبخش، این چرخه را بیوقفه ادامه داده و میدان را به تکرار روایتهای تلخ سپرده است؛ روایتی که بهجای بازکردن پنجرههای امید، سایه بحران را بر ذهن و زبان جامعه گستردهتر میکند.
یک شهروند بوشهر که در حال حاضر بیننده دو سریال «شغال» و «از یاد رفته» است؛ سریالهایی که از شبکه خانگی پخش میشوند، به بامداد جنوب گفت: من یکی از مخاطبان پر و پاقرص سریال هستم، بیشتر هم کارهای ایرانی میبینم اما متاسفانه هر چه جلوتر میرویم، سریالها تلختر و بیمحتواتر میشوند. انگار اصرار خاصی است که با پررنگکردن خشونت و خیانت و قتل روحیه جمعی ما را تضعیف کنند. من نمیگویم که جامعه ما یک جامعه نرمال و بینقصی است ولی این حجم خشونت در سریالها هم طبیعی نیست و بهنوعی محرکی برای عادیسازی جنایت و خشونت مبدل شدهاند.
اعظم مطلق که دانشآموخته مدیریت آموزشی در مقطع کارشناسی ارشد است، ادامه داد: من کلا کارهای ملو و رمانتیک و گاهی هم از سر ناچاری درام اجتماعی میبینم؛ ولی متاسفانه الان حتی کارهای عاشقانه هم تراژیک و رازآلود و اکشن شدهاند! قطعا تداوم این رویه میتواند چرخه خشونت را در جامعه امروزی بهشدت تقویت کند و حساسیتها را نسبت به خشونت و بحران کاهش دهد. وقتی حتی روایتهای عاشقانه با لایههای تراژدی، رازآلودگی و صحنههای اکشن پوشانده میشوند، مرز میان ژانرها فرو میریزد و ذهن مخاطب بهطور مداوم در فضای پرتنش نگه داشته میشود. این تغییر ذائقه، بهمرور، الگوی داستانگویی را به سمت هیجانسازی از دل بحرانها سوق میدهد و بازتولید چنین فضاهایی، آسیبزایی را در فرهنگ روزمره تثبیت میکند.
وی با بیان اینکه مثل دو سریال «شغال» و «از یادرفته» را که به تازگی دارم نگاه میکنم، هر دو آنها ماهیتی عاشقانه دارند ولی به تقلید از سریالهای آن ور آبی با روایتهای خشونتآمیز و گاه غیرواقعی که با بافتار فرهنگی و اجتماعی همخوانی ندارند، آمیختهشده اند، تاکید کرد: محتوای هر دو سریال با انتقام و خشونت و خیانت عجین شده است و بدینشکل به بستری برای ترویج رفتارهای ضدفرهنگی و ضدارزشها به جای ارزشها مبدل شدهاند.
مطلق تاکید کرد: این گرایش به تقلید، نهتنها اصالت هنری آثار را خدشهدار کرده، بلکه مسیر روایت را از پرداختن به روابط انسانی سالم و ارزشمحور دور کرده است. از همینرو، بهجای اینکه عشق بهعنوان عامل پیوند و همدلی بازنمایی شود، محتوا به میدان نمایش کینه، خشونت و فروپاشی روابط بدل شده و پیامد آن، شکلگیری نگرشی منفی و بیاعتماد در ذهن مخاطب است؛ نگرشی که میتواند بهمرور بر سبک زندگی و تعاملات اجتماعی وی چیرگی پیدا کند.
دغدغههای این مخاطب سریال ایرانی، دغدغهای جدی است که متولیان فرهنگی و تصمیمگیران و تصمیمسازان و همچنین دستاندرکاران صنعت سریالسازی ایران باید بر آن متمرکز شوند؛ متاسفانه ما در سریالسازی روزبهروز از هویت فرهنگی و ساختار اجتماعی جامعه ایرانی بیشتر فاصله میگیریم و به این بهانه که سریالسازی ایرانی در حال پوستاندازی و در حال نزدیک کردن خود به استانداردهای جهانی است، رو به تولید سریالهایی خشونتآمیز و افراطی در بازنمایی آسیبهای اجتماعی آوردهایم که همین زیادهگوییها و افراطها موجب شده که این آسیبها به بخشی از زندگی روزمره و حافظه جمعی بدل شوند؛ بیآنکه راهی برای کاهش یا حلشان نشان داده شود.
شهروند دیگری نیز که اهل سریال دیدن است و بعد از «شکارگاه»، فعلا فقط سریال «محکوم» را دنبال میکند، به بامداد جنوب گفت: سریالهای امروزی با وجود تصویر شفافتر، طراحی صحنه و تدوین حرفهایتر، اما از نظر جان قصه تهیتر شدهاند. دیگر آن شور روایتگری و شخصیتپردازی عمیق که در آثار دهه ۷۰ و ۸۰ تماشاگر را پای تلویزیون میخکوب میکرد، حالا جای خود را به زنجیرهای از اتفاقات سطحی و پیشبینیپذیر داده است.
مریم صفوی با بیان اینکه مثلا سوژهای که برای سریال «محکوم» انتخاب شده، سوژه بسیار مهمی است، افزود: اما بازیهای غیرحرفهای و ساختار روایی که برای این سریال انتخاب شده، موجب شده که سوژه به این مهمی از بازروایت خود بازبماند و در برخی از قسمتها ساختگی و حتی شعاری بهنظر برسد؛ گویی روایت بهجای پیشبردن داستان، در دام کلیشهها و صحنههای از پیشطراحیشده گرفتار شده است. چنین رویکردی نهتنها از عمق واقعی مسئله میکاهد، بلکه فاصله مخاطب با سوژه را بیشتر میکند و اثرگذاری اجتماعی آن را بهشدت کاهش میدهد.
این مخاطب که نقد جدی به بدآموزی و عادیسازی محتوای سریالهای امروز شبکه نمایش خانگی دارد، معتقد است روند کنونی نهتنها الگوهای نادرست را ترویج میکند، بلکه حساسیت جامعه را نسبت به آسیبهای واقعی کاهش داده و مرز میان واقعیت و نمایش را خطرناکتر از همیشه مخدوش کردهاست.
وی همچنین کارهای طنز امروزی را کارهای سطحی و کلیشهای معرفی کرد که به سهم خود بدآموزیهای انکارناپذیری دارند، چراکه بیشتر «لودگی» را ترویج میدهند تا طنز کارا و موثر، تاکید کرد: دو سه قسمت سریال طنز «اجل معلق» را دیدم، انتظار داشتم این سریال که چهرههای طناز مشهوری را در خود جای داده بود، قصه و روایت موثرتری میداشت، ولی مملو از شوخیهای رکیک و بیملاحظگیهای عامیانه بود که ادامه تماشای آن را بهنوعی بیاحترامی به شعور خودم دانستم.
صفوی ادامه داد: چنین رویکردی در آثار طنز، نهتنها ظرفیت والای این ژانر را برای نقد هوشمندانه و بازتاب مسائل اجتماعی از بین میبرد، بلکه سلیقه مخاطب را به سمت شوخیهای آسان و بیمایه سوق میدهد. نتیجه آن است که طنز، به جای آنکه بستری برای تفکر و روشنگری باشد، به سرگرمی زودگذر و کمارزش فروکاسته میشود و جایگاه تاریخی و فرهنگی خود را در هنر تصویری از دست میدهد.
متخصصان حوزه سلامت اجتماعی با نقد رویکرد سریالهای امروزی، بر این باورند که این سریالها پیامدهای سوء روانی و فرهنگی گستردهای دارند؛ از کاهش آستانه تحمل و افزایش خشونتپذیری گرفته تا تضعیف امید اجتماعی و کاهش اعتماد میان افراد. این جریان روایتسازی، ناهنجاری را بدل به قاعده میکند و بهجای آگاهیبخشی، نوعی بیحسی جمعی در برابر آسیبها ایجاد میکند. آنها همچنین بر این عقیده هستند که تکرار این الگوهای سیاه درام، ذائقه مخاطبان را به سمت هیجانهای بیمارگونه سوق میدهد و فضای هنری را از امکان خلق روایتهای سازنده و امیدآفرین بیبهره میکند.
آنها از نهادهای فرهنگی و کارگردانان این گونه سریالها خواستند که به جای اهتمام به تولید درامهای تلخ که به فرافکنی و ناامیدی و خشونت در جامعه دامن میزنند، آثاری بسازند که بر امید، همبستگی و بازآفرینی ارزشهای انسانی و فرهنگی تکیه دارند؛ روایتهایی که نهتنها سرگرمکننده باشند، بلکه توان اصلاح نگاه اجتماعی و ترمیم زخمهای اجتماعی را نیز داشته باشند.
۱۴۰۴-۰۵-۱۳
۱۴۰۴-۰۵-۰۱
۱۴۰۴-۰۷-۲۳
نظر خود را بنویسید
نام و ایمیل اختیاری هستند. فقط نظر شما ضروری است.