دریچهای به زندگی و معارف امام هشتم شیعیان
۱۴۰۴-۰۶-۰۳
بارها به قهوهخانههای شیراز، تهران و حتی در دوران دانشجوییام در مشهد سر زده بودم؛ اما چند ماه پیش، بهطور اتفاقی، پایم به قهوهخانه ناجی در بوشهر باز شد؛ جایی در دل بافت قدیمی شهر، میان هیاهوی بازار ماهی و میگو. نامش را پیشتر در پادکستهای احسان عبدیپور شنیده بودم، اما هیچگاه تصور نمیکردم اینقدر مرا مسحور و مجذوب خود کند.
چند مسافر که نمیدانم از کجا آمده بودند، درخواست خیامخوانی کردند. گفتند چند روزی در بوشهرند، اما هنوز کسی برایشان خیام نخوانده است. همسر صاحب قهوهخانه میکروفون را به پیرمردی سپرد که آرام در گوشهای نشسته بود. او با صدایی گرم برایشان خیام خواند. فضای نوستالژیک قهوهخانه، با دکوراسیونی دریایی و مینیمال، مرا به عمق و قعر خلیجفارس و بوشهر اصیل برد؛ گویی روی لنجی در دل دریا بودم. پیرمرد که همه «خالو» صدایش میکردند، از خیام خواند، از حافظ و گاه حتی شعر نو. بعدها که با او همکلام شدم، خودش را «سلطان قلیه» بوشهر معرفی کرد و این لقب، لبخندی به صورتم آورد.
شور و هیجان در من فوران کرد. میکروفون را خواستم و با اجازه چند بیتی خواندم. در آن لحظه، در آن فضای پر از تاریخ، از حافظ گفتم: «گل در بر و می در کف و معشوق به کام است.» از مولانا خواندم: «دانه باشی مرغکانت برچنند، غنچه باشی کودکانت برکنند.» غرق در حالوهوای قهوهخانه شده بودم، گویی از خود بیخود شدهام. ناگهان یکی فریاد زد: «احسنت! این شعر میخونه، نه خالو!» همان لحظه، نگاهی از چشمان خالو دیدم که بعدها فهمیدم ریشه در حسرتی دوستانه داشت و شاید خشم.
میگویند قهوهخانهها از دوره صفویه پا به فرهنگ ایران گذاشتند. ویلم فلور و ژان شاردن در سفرنامههایشان به این موضوع اشاره کردهاند. محمدعلی جمالزاده، پدر داستاننویسی ایران، در مقالات و کتاب «خلقیات ما ایرانیان» نیز از قهوهخانهها بهعنوان پاتوقهایی برای نقالی و شاهنامهخوانی یاد کرده است؛ اما از دوره قاجار و بهویژه در انقلاب مشروطه، قهوهخانهها رنگوبوی دیگری گرفتند و به مکانی برای گفتوگوهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تبدیل شدند. در دورانی که رسانهای به معنای امروزی نبود، شاید بتوان آنها را «رسانههای جمعی» زمان خود نامید.
تجربهام در قهوهخانه ناجی، با قدمتی نزدیک به صد سال، مرا به رفتارهای مردم بوشهر در این پاتوقها کنجکاو کرد. بیشتر کسانی که آنجا بودند، ساکت و سرگرم کار خودشان بودند. اگر حرفی بود، درباره دریا و ماهی بود؛ اما شعر، بهویژه خیام، همیشه در فضا جریان داشت. حتی اگر کسی حرفهای نبود، کودکی که گمان میکنم خواهرزاده ناجی بود، میکروفون را میگرفت و خیام میخواند. شگفتآورتر آن بود که پیرمردی به نام «زاغی» که به گمانم بهظاهر بیسواد بود و در قهوهخانه کار میکرد، از شاهین بوشهر و ایرانجوان حرف میزد. یک بار چنان مبهوتم کرد که از احمد شاملو گفت و حتی انتظار نداشتم نام «هامفری بوگارت» را از زبان او بشنوم.
شاید این لحظهها بهخاطر نقش قهوهخانهها در بوشهر باشد. روشنفکران، کتابدوستان و اهالی فرهنگ در این پاتوقها جمع میشوند و از مسائل روز گرفته تا شعر و سینما گفتوگو میکنند. «کافه حاج رئیس»، «قهوهخانه جفره علیباش» و «قهوه خانه حاج درویش» نیز حالوهوایی مشابه دارند و پر از این تعاملات زندهاند.
در روزگاری که فضای مجازی و اینترنت همهجا را پر کرده، اینکه مردم، بهویژه اهالی کتاب و سینما هنوز قهوهخانهها را برای فرار از دغدغههای زندگی مدرن انتخاب میکنند، شگفتانگیز و قابل تامل است. شاید این حضور در پاتوقها، این «پرسهزنی فرهنگی»، پاسخی به یک نیاز عمیق اجتماعی و فرهنگی باشد.
به گمانم قهوهخانهها شایسته پژوهشی عمیقتر از یک یادداشت هستند. باری، بعدها که با خالو صمیمیتر شدم، به من گفت: «کی گفته شعر بخوانی؟ شعر نخوان!» آنجا بود که عمق نگاهش را درک کردم. حق با او بود؛ باید بیشتر گوش میدادم و بیشتر میآموختم.
۱۴۰۴-۰۶-۰۳
۱۴۰۴-۰۴-۲۳
۱۴۰۴-۰۷-۱۴