چرا بیقرار نوشتنایم؟
الآن نزدیک به سه دهه است که نوشتن با روح و جان ما عجین است. کار رسانهای در جامعه و ساختار نظام حکم رانی ایران، با رنج و زحمت فراوان همراه است. گاهی از من میپرسند چرا از این دشواری و رنج عبور نمیکنم؟ این مسئلهای است که گاهی از بیرون و گاهی هم از درون مورد پرسش قرار میگیرم.
سؤال خیلی ساده و روشن است. میگویند وقتی با نوشتن و روزنامهنگاری؛ هزینههای یک زیست معمولی نویسنده دو چندان میشود، چرا آن را رها نمیکنید؟ وقتی با نوشتن و کار رسانهای، هر روز با یک مانع و بیقراری جدید روبرو میشوی، پس چرا به نوشتن ادامه میدهی؟ چه کسی این مأموریت را به یک روزنامهنگار داده است که صدای بیصدایان باشد؟ وقتی صدای فریاد یک منتقد از پسواژهها شنیده میشود، اندیشه که نه تمام وجود و زندگی او رو را به چالش میبرند، پس این چه درد نوشتنی است که همراه او میماند؟
در پاسخ به همه این پرسشها و دهها سؤال مشابه، دلم میخواهد سکوت کنم و تنها با یک عبارت کوتاه، پاسخ بهتر را از مولانا میآورم. من مینویسم چون بیقرارم. بیقراری تنها راه زندهماندن روح من است و نمیخواهم در میان انبوه خلق بیروح باشم.
بیقراری یکی از مضامین اصلی در اشعار مولانا است. او بیقراری را نه بهعنوان یک حالت منفی، بلکه بهعنوان یک نیروی محرکه برای رسیدن به آرامش و وصال معنوی درک میکند. مولانا معتقد است که بیقراری ناشی از طلب و اشتیاق به معشوق و حقیقت است و این بیقراری، انسان را به جستجو و حرکت وا میدارد.
بیقراری مولانا، در یک نویسنده و روزنامهنگار به شکلی متفاوت متجلی میشود. این بیقراری نهتنها او را رنج نمیدهد، بلکه به او نیرو و انگیزه میدهد تا به دنبال کشف حقیقت باشد.
مولانا معتقد است که انسان بهطور ذاتی طالب حقیقت و کمال است و این طلب، او را در زندگی بیقرار میکند. این بیقراری، انسان را به تفکر، تأمل و جستجو در جهان وامیدارد. این کلام مولانا در یک روزنامهنگار منتقد، به شکلی فزونتر عریان میشود. «جمله بیقراریات از طلبِ قرار توست طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت!»
امیدوارم بیقراری همه روزنامهنگاران و خبرنگاران میهنم برای رسیدن به حقیقت، بهقرار و آرامش جامعه و مردمم و زیستی بیدغدغه کمک کند.