حسنا محمدزاده
حسنا محمدزاده

جان و آنِ شاعر؛ شعر یک آنِ واحد است

1 بازدید

ما باید به شعر به عنوان یک «آنِ واحد» بنگریم؛ یعنی بافتِ درهم‌تنیده‌ای از صورت و محتوا که قابلیت تفکیک و اظهار نظر روی یکی از آنها را بدون توجه به دیگری، ندارد. از این مسئله واضح است که در شعر، به شدت، به لزوم محتوا معتقدیم؛ این مسئله به معنی رد تمام‌عیار آثار پیروان مکتب پارناس و معتقدان به شعار هنر برای هنر نیست. پاناسیانیسم‌ها بر این عقیده‌اند که هنر بالذّاته لذت‌بخش است و نیاز به مقصودی جز خودش ندارد و باید به بررسی جوهر هنر دور از محتوای خاص آن پرداخت. آن‌ها شعر را مجسمه و شاعر را مجسمه‌ساز می‌دانند. چنین آثاری هم، در جایگاه خود لذت‌بخش و محترمند و چه بسیار اتفاق افتاده که از مواجهه با تصویری شگرف در شعر، مدت‌ها شگفت‌زده بوده‌ایم، بی‌آنکه فکر کنیم پشت آن معنایی نهفته است یا نه! چه بسیار شده که از اعجاز موسیقیایی کلمات در سطری یا بیتی لذت ببریم، بی‌آنکه اصلاً شاعر حرف خاصی زده باشد؛ با تمام این‌ها لذتی که حاصل از تماشای زیبایی است کجا و لذتی که تحول حاصل از زیبایی به بارمی‌آورد کجا؟

در اولی من فقط از دیدن یا شنیدن زیبایی لذت برده‌ام؛ اما در دومی، زیبایی قلب و روح و جان مرا متحول کرده است و این تحول بیش از موسیقی و خیال، حاصل قدرت عاطفه و اندیشه شعر است. شعری که هم موسیقی قابل توجه و سکرآوری دارد، هم خیالی خاص را از دل واژه‌ها بیرون آورده ‌است، هم می‌تواند از نظر عاطفی تو را درگیر کند و هم به فکر وادارد، بسیار ارجمندتر از شعری است که به یکی دو تا از موارد ذکرشده، بسنده کرده است. ممکن است آثاری با درجات هنری مختلف، زیبا به نظر بیایند، هم اثری که فقط قدرت خیال‌انگیزی دارد، هم اثری که علاوه بر آن، موسیقی قابل توجهی دارد (منظور از موسیقی فقط وزن و ردیف و قافیه نیست، مهم‌تر از اینها موسیقی نهفته در کلمات است)، هم اثری که بُعد عاطفی غنی‌ای دارد و… هرکدام برای مخاطبی و از منظری زیبا و قابل توجه‌اند، بحث در مورد زیبایی، بحثی دامنه‌دار و در نهایت بی‌نتیجه‌است.

استتیک یا زیبایی‌شناسی علمی است که درباره اصول زیبایی‌آفرینی در هنر بحث می‌کند و دستاورد الکساندر گوتلیب بوم‌گارتن است، فیلسوفی که در سال ۱۷۳۵ میلادی برای نخستین بار واژه زیبایی‌شناسی را مطرح کرد، گرچه هایدگر، افلاطون را آغازگر تفکر استتیکی می‌داند. به هر حال زیبایی امری نسبی است و نمی‌توان برای آن خط و مرزی تعیین کرد، زیرا درک زیبایی مستقیماً با احساس لذت در ارتباط است و لذت‌پذیری در افراد مختلف متفاوت است، در نتیجه سلیقه شخصی، محور بسیاری از انتخاب‌های زیبایی‌شناسانه قرار می‌گیرد و احکام زیبایی‌شناختی مثل برخی احکام مرتبط با امور تجربی که تحت یکی از مفاهیم قوه فاهمه قرار می‌گیرند، نیست.

به مسئله شعر به مثابه یک «آنِ واحد» برگردیم. آنِ واحد ارجمندی که قابلیت دارد از مخاطب، زمان و مکان عبور کند و مخاطب مجبور باشد برای رسیدن به آن پا را از خود، فراتر بگذارد تا خودی ناشناخته را کشف کند، تا زمان و مکانی ناشناخته را بیابد، تا به جهانی فراتر از آنچه می‌بیند، دست یابد. چنین اثری به باور من یا رازی بزرگ در خود نهفته دارد یا اندوهی عمیق. صد البته که منظور از اندوه عمیق، آه و فغان‌های تکراری عشق‌محور و نک‌وناله‌های حاصل از دوری معشوق نیست. اندوه عمیق نهفته در جان شعر، آن چیزی است که در قلب و روح مخاطب، هنگامی که از تفکر در شعر و توجه به زیبایی‌های حاصل از اصول دیگر، فارغ شد، چنگ می‌اندازد. گاهی حتی قابلیت دارد، اشکی از چشم مخاطب بگیرد، بی‌آنکه مخاطب بداند این اشک از کدام درد نهفته در جانش که با این شعر برانگیخته شده، غلیان می‌کند.

من بر این باورم که شعر موضوع‌محور، یعنی شعری که برای ارضاء غرضی و تحقق خواسته‌ای معین روی کاغذ آمده است، برای برآوردن هدف‌هایش باید دنبال مخاطب بدود و خود را به در و دیوار بزند و به هر فلاکتی بیاندازد تا خوشایند جمع بیشتری از مخاطبان باشد. همان‌گونه که مثلاً کاندیداهای مجلس برای به دست آوردن رأی اکثریت، می‌کوشند نظرات خود را با دایره گسترده‌تری از مردم هم‌سو کنند. این ادبیات، ادبیات عوام‌فریبانه است. ادبیاتی که خودش را با شعار و توهم برتری می‌فریبد و نمونه‌های بی‌شماری در شعر زرد و پرفروش امروز، مصداق چنین ادبیاتی است. نه اینکه بخواهیم بر این‌گونه ادبیات که اتفاقاً اقبال همراهی طیف گسترده‌ای از مردم را با خود یافته -و در جایگاه خودش کم اقبالی نیست -خط بطلان بکشیم، اما لازم است که آن را در سطح خودش بشناسیم نه در اوج. و بکوشیم به احترام قلم و قداست کلمه، ادبیات در معنای فاخر را هم بشناسیم. شاعران راستین همواره در میان خیل شاعرنماها زیسته‌اند، اما بی‌آنکه خود بدانند، بیرون از روزگار خود بوده‌اند و پیوند زنده‌ای با جامعه بشری، طبیعت، انسان و جهان هستی داشته‌اند و در پی تحول سرنوشت انسانی جهان و سرنوشت جهانی انسان بوده‌اند. سرنوشت انسانی جهان یعنی سرنوشت جهان به اعتبار انسان و سرنوشت جهانی انسان یعنی سرنوشت انسان به اعتبار جهان. که شاعر راستین می‌تواند در تحول هر دوی این‌ها دخیل باشد.

در شعر امروز ما معنای ژرف کم یافت می‌شود، اما پیچیدگی لفظ و زبان‌بازی بسیار. این به آن معنی نیست که پیچیدگی لفظ بد است. اتفاقاً پیچیدگی لفظ اگر ادا اطوار و تصنع نباشد، نشان می‌دهد که چیزی درون شاعر می‌جوشد یا رازی بر او نمایانده شده که زبان در برابر آن گنگ و الکن است. کم نبوده متونی که در آن ابهام معنا، ابهام لفظ آفریده است، چیزی مانند شطحیات عرفا، اما ته ته‌اش مخاطب لااقل متوجه می‌شود که در چرخه بازی با کلمات نیفتاده است. چیزی برای گفتن وجود دارد، حتی اگر او هرگز نفهمد، آن چیز چه بوده است. گویی نیرویی مبهم شاعر را وامی‌دارد لب باز کند و لب که باز می‌کند، می‌شود حکایت سخن گفتن گنگ با جهان کر. این‌ها با شعرهای پیچیده تصنعی فرق دارند، در چنین شعرهایی شاعر به عمد، آب کلمات را گل‌آلود می‌کند تا کم‌عمقی آن پیدا نباشد و در نظر مخاطب عمیق جلوه کند، اما یک‌چند که گذشت و گل‌ولای‌ها خوابیدند، عمق کم آب، معلوم می‌شود، اما آب‌های زلال و عمیقی که ته‌شان ناپیداست، در دسترس همگان قرار نمی‌گیرند و هرکس می‌تواند دستی بر آب بزند و به اندازه ظرفی که در دست دارد جرعه‌ای بنوشد نه بیشتر. زبان در چنین آثاری چنان بدون ته و عمیق است که هر بار می‌تواند ظرف تو را به گونه‌ای پر کند. به چنین شعرهایی که در اصطلاح پساساختارگرایان، زبانی بدون ته دارند، در مبحثی جداگانه خواهیم پرداخت.

اشتراک‌گذاری: