چگونه میتوان راه تازهای گشود؟
۱۴۰۴-۰۶-۳۰
در فرهنگ ایرانی، سنتهایی هست که فقط یک رسم تقویمی نیستند؛ شناسنامهاند. بخشی از هویتی است که نسل به نسل دستبهدست شده و ما را به گذشته و به همدیگر وصل کرده؛ از نوروز با آن بهار همیشگیاش تا یلدا با آن شب بلند و پرقصهاش. شب یلدا فقط چند تکه هندوانه و انار و کاسهای آجیل نیست، بهانهای است برای دور هم بودن، برای احوالپرسی حضوری، برای شنیدن صدای خنده بچهها در خانه پدربزرگ و مادربزرگ، برای اینکه بازنشستهای که سالها زحمت کشیده، یک شب احساس کند هنوز محور خانواده است، هنوز خانهاش «خانه فامیل» است.
مردم این سرزمین هنوز هم دلشان با همین سنتها گرم میشود. هنوز هم اگر از خیلیها بپرسی، میگویند یلدا و نوروز را دوست داریم، نه فقط چون رسماند، چون فرصتی هستند برای با هم بودن؛ اما مسئله اینجاست که این دوست داشتن، این میل به پاسداشت فرهنگ، این سالبهسال منتظر یلدا و عید ماندن، روی یک واقعیت تلخ سوار شده: گرانی. تورم، مثل سایهای سنگین، آمده و روی همین سفرههای ساده نشسته؛ سفرههایی که قرار بود دلها را به هم نزدیک کند، حالا برای خیلیها به منبع نگرانی و شرمندگی تبدیل شده است.
داشتم خبرگزاریها و رسانهها مرور میکردم و دیدم در گزارشهای متعددی به سراغ محاسبه هزینههای یک مهمانی ساده در شب یلدا رفتهاند. از شما چه پنهان تا همین یکی دو سال پیش هم در روزنامه نرسیده به یلدا و شب عید چرتکه میانداختم و در گزارشی هزینه یک سفره یلدایی یا مهمانی شب عید را مینوشتم، حتی به خاطر دارم یلدای قبل از کرونا که پویش «آجیل نخریم» راه افتاده بود خیلی مفصل نوشتیم که «آخ مردم دیگر نمیتوانند آجیل هم برای یلدایشان بخرند!» البته یکی دو سال هم کرونا معادلهها را بهم زد؛ اما بعد دوباره به همان مدار سابق برگشتیم. حالا امسال دیگر دستم نمیرود از گرانی آجیل هم بنویسم؛ یعنی آن قدر آش شور شده که فقط مسئله آجیل نیست. بحث جهش قیمتی همه اقلام است. البته این روزها همه با اعداد و ارقام بازار آشنا هستند و تکرار آن در این یادداشت جز یادآوری ملالی نیست؛ اما همین را باید بگوییم که برای یک کارگر ساده یا یک بازنشسته معمولی که حقوقش همین حالا هم با مخارج روزمره به دشواری سر به سر میشود، اگر بخواهد مثل سالهای قبل یک سفره آبرومند بچیند، باید حتی نیمی از حقوق ماهانهاش را هزینه کند.
اینجاست که آن شرمندگی از راه میرسد؛ احساس تلخی که شاید در آمارهای رسمی دیده نشود، اما در نگاه پدر بازنشستهای که میگوید «امسال بیایید سادهتر بگیریم» پیداست؛ در صدای مادربزرگی که زیر لب میگوید «نمیخواد چیزی بیارین، من خودم یه چیزی ردیف میکنم» و خوب میدانیم منظورش چیست. یلدا قرار بود شب قصه باشد، اما حالا برای خیلیها تبدیل شده شب غصه حسابوکتاب، شب دو دو تا چهارتا، شب مقایسه قیمتها و سبک سنگین کردن اینکه اینهمه خرج برای چند ساعت مهمانی میارزد یا نه؟
واقعیت این است که مردم، هنوز هم اگر دستشان برسد، این فرهنگ را با جان و دل پاس میدارند. اگر توان مالی اجازه بدهد، هنوز هم هندوانه میخرند، انار دانه میکنند، حافظ را باز میکنند، صدای خنده بچهها در خانه میپیچد؛ اما شرم اقتصادی، یعنی همان شرمندگی از ناتوانی در فراهم کردن یک دورهمی آبرومند، دارد کمکم روی این سنتها سایه میاندازد.